رویای شب های من حالا برای ابد خدانگهدارت
تو ماندی و تهرانی که نمی دانم بعد از من
کسی هست که حل کردن معمای چشم هایت را بلد باشد یا نه...
من می روم چرا که تهران جای به جایش خاطرات تو را برایم زنده می کند و زخمی را که سر بسته است را هر روز تازه تر از دیروز می کند.
چشم هایت دارو ندارِ این من تنها بود که برای داشتنش دل به دریا زدم و تو چنان جذر و مد کردی برای نخواستن که تا ابد رنگ دریا هم از یاد خواهم برد.
من می روم از شهری که چشمانت به آشوب کشیده
تمامِ خیابان هایش را
راستی بعد از من در این شهرِ پر هیاهو چه کسی آرام می کند دغدغه های روزمره ات را...
ZibaMatn.IR