ساعت های زیادی بین جمع بودم و میخندیدم
اما آخر شب وقتی که میخاستم بخابم یک ساعت احتیاج داشتم که تنها باشم
به همه آرزوهایی که تو سرم بود فکر کنم
به آخرین جر و بحثی که داشتم
به غصه ای که تو دلم مونده بود
به حرفایی که نمی شد زد به همه
حتی بعضی لبخند ها و خنده ها هم مال تنهایی هستن نمیشه به همه نشونشون داد
ستوده فلاح
ZibaMatn.IR