قصه گو! وصف مرا صدای یک ترانه کن
دفتر عشق مرا بر عاشقان نشانه کن
به شانه های سنگیه غمِ زمان بها مده!
چو شرح حال فرقتت زفرصتِ بهانه کن
قصه گو ، آرام گوی، توصیف غم های دلم
زخم و تخریب دلم ، تو عمق یک زبانه کن
هر چه نزدیکش شوم گمراه تر هم میشوم
روح باران شو مرا چورنگ یک جوانه کن
بوی عطر تازه اش ، هوش از سر من میبرد
بازوانم را به خود چتری ز آن میخانه کن
عاشقم کردی چنانکه بال و پر دادی مرا
تورابه یاد عاشقی، فصلی ازاین زمانه کن
داود شمسی
ZibaMatn.IR