چشم زلیخا تشنه ی دیدن نمی ماند
یعقوب ، مستِ بویِ پیراهن نمی ماند
وقتی نخِ امیّد تو پوسیده ،بی تردید
ذوقی به قدر یک سر سوزن نمی ماند
قدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن
-این شمع،امشب تا سحر روشن نمی ماند
خنجر اگر در آستینِ دوستان باشد
دور و بر تو هیچ، جز دشمن نمی ماند
از تشنگی میمیرم و در ساغر شعرم
هرگز شرابِ تلخ مردافکن نمی ماند
تو رفته ای وخوب می دانم در این دنیا
دیگر کسی چشم انتظارِ من نمی ماند
رضا حدادیان
ZibaMatn.IR