یکشنبه , ۹ مهر ۱۴۰۲
لابه لای جمله هاکلمه ای تنها مانده استکه منم.رضاحدادیان...
تنهاشکوفه می داندچه کشیده اماز دست تگرگ.رضاحدادیان...
بگذار برف ببارد درمتن!شعرهایم تصمیم خود را گرفته اندمی خواهند سپید باشند.رضاحدادیان...
خیابانعبور می کند از اتوبوستا در خیابان بهارتو مرا شکوفه شویومن تو را پروانه.رضاحدادیان...
بادپس می زند پرده ها راتا رسوا شونددرختان عریانپاییز آمده است.رضاحدادیان...
گُلِ خورشید پژمرده ست،می دانی؟...نمی دانیدلِ آیینه آزرده ست،می دانی؟... نمی دانیشب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که--شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانیوَ گوش کاج ها بی تو پُراز فریادِ تاریکِ--کلاغانِ سیه چُرده ست،می دانی؟...نمی دانیعجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف--کسی سهم مرا خورده ست،می دانی؟... نمی دانیشده خالی گلوی شعرم از آوازهای مستقناری درقفس مرده ست،می دانی؟...نمی دانیگُلی لبریز افسون،بی خیال گریه ...
وَ سطر آخر است وسایه ای بر خاک می ریزد--که تندیسی تَرَک خورده ست،می دانی؟..نمی دانی نمی دانیرضاحدادیان...
گُلی لبریز افسون،بی خیال گریه های شمع--دلِ پروانه را بُرده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
شده خالی گلوی شعرم از آوازهای مستقناری درقفس مرده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
عجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف--کسی سهم مرا خورده ست،می دانی؟... نمی دانی رضاحدادیان...
وَ گوش کاج ها بی تو پُراز فریادِ تاریکِ--کلاغانِ سیه چُرده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
شب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که--شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
گل خورشید پژمرده ست،می دانی؟...نمی دانیدلِ آیینه آزرده ست،می دانی؟... نمی دانیرضاحدادیان...
درخت را شکستامّااز پس کوه بر نیامدباد.رضاحدادیان...
چمدانی بودکه هرگز باز نشددلم.رضاحدادیان...
باد رامی ریزم در باغتو در من می وزی.رضاحدادیان...
در می آوردصدای برگهاراپاییز.رضاحدادیان...
باتکیه برقلبتشعری خواهم سرودکه به آتش بکشدآب رامادر!رضاحدادیان...
ماه خوابیده ست،امّا چشم اَبرآلودِ منپشتِ پلکِ پنجره،بیدار باقی مانده است رضاحدادیان...
سایه ای پُرزخم،مانندِمریضی لاعلاجبین مرگ و زندگی،ناچار باقی مانده استرضاحدادیان...
حتم دارم بی تو آغوشِ خیابان را فقطرفت و آمدهای بالاجبار باقی مانده استرضاحدادیان...
اجتماعِ چشم زخمِ نارفیقان ، پشتِ سرروبه رویم لشکرِتاتار باقی مانده استرضاحدادیان...
جستجوگرها اگرچه رفته اند امّا هنوزیک نفر در زیر این آوار باقی مانده استرضاحدادیان...
های های اَبرها و هوی هوی بادهاهای و هویی در جهان اِنگار باقی مانده استرضاحدادیان...
چکّه چکّه می چکد آه از لبِ پروانه وغنچه غنچه باغ را اِنکار باقی مانده استرضاحدادیان...
بی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استرضاحدادیان...
آجر آجر تکّه اَبری تار باقی مانده استآسمان با تکیه بر دیوار باقی مانده استرضا حدادیان...
آجر آجر تکّه اَبری تار باقی مانده استآسمان با تکیه بر دیوار باقی مانده استبی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استچکّه چکّه می چکد آه از لبِ پروانه وغنچه غنچه باغ را اِنکار باقی مانده استهای های اَبرها و هوی هوی بادهاهای و هویی در جهان اِنگار باقی مانده استجستجوگرها اگرچه رفته اند امّا هنوزیک نفر در زیر این آوار باقی مانده استاجتماعِ چشم زخمِ نارفیقان ، پشتِ سرروبه رویم لشکرِتاتار ب...
کم آوردمگیسوان تو بلند بود وشعرمنکوتاه.رضاحدادیان...
دلم گریست وقتی دیدم که چگونه به بهایی ناچیز هم آغوش مرداب می شود نیلوفررضاحدادیان...
تا از شکوفه می نویسدپروانه ها بوسه می زنند بر سرانگشتششاعر.رضاحدادیان...
تا نگاهت در نگاه من بریزد،دست صبح--دکمه ی پیراهنِ چشم تورا وا می کند.رضا حدادیان...
موج، بی تابانه سربرصخره می کوبد،ولیصخره با بیتابی دریا مدارا می کندرضا حدادیان...
حتم دارم که شبیه من دلش پرمی کشدماه ،تا در آینه خود را تماشا می کندرضا حدادیان...
پشت پرده تا به کی باید بنوشم باده را؟باد،آخرسرمرا یک روز رسوا می کندرضا حدادیان...
سنگ را آیینه ی چشم تو گویا می کندجذبه ی چشم تو یوسف را زلیخا می کندرضا حدادیان...
در ذهن کوهدر دامن دشتدر آغوش دریاسنگاز سنگ بودنشدست برنداشت.رضاحدادیان...
اَبرهاذهن باد رابه تصویر می کشند.رضاحدادیان...
دست بر شانه ی تبر گذاشت وخم به اَبرو نیاورددرختِ زخمی.رضاحدادیان...
لبریز شبی شکسته بودم، امّاکبریت زدی جهان من روشن شد.رضا حدادیان...
گیسوی منیژه ی غزل ،در دل چاه تنها راهِ رهاییِ بیژن شدرضا حدادیان...
صد زخم نگفته در دلم بود، ولیبادیدنِ تو، زبان من الکن شدرضا حدادیان...
خوشحالی من بزرگ، اندازه ی کوهاندوه، به قدرِ یک سر سوزن شدرضا حدادیان...
در من جوشید چشمه ی اعجاز ودریا دریا شرابِ مردافکن شدرضا حدادیان...
وقتی که زمانه با دلم دشمن شد آغوشِ چشمِ تو پناه من شدرضا حدادیان...
چشممآینه ایست کهحرفی برای گفتن نداردجزتو.رضا حدادیان...
خیال توشکوفه ایست سپیددر قلبم.رضا حدادیان...
.تکه ای خورشیددر گلو داشتلب که می گشودآواز آفتابمی پیچید در آسمان.رضاحدادیان ۱۴۰۲/۵/۵...
چقدر سردشده خانه ی دلت امّاغمت مباد!برایت زغال خواهم شد. رضا حدادیان...