متن رضا حدادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رضا حدادیان
اگرچه از درِبسته پُر است دنیایم
ولی کلیدِخیالت ،امیدِمن شده است
...تنگ غروب، درپی تو آبشارِ اشک
آیینه ی تمام نمای غزل شده ست...
...آبروداری ام انگار ندارد سودی
دل من درپی آن است که رسوا بشود...
گم کرده راه، با چمدانی از انتظار
در ایستگاهِ شاید و امّا گریستم
وقتی که زد به سینه ی من ماه دستِ رد
با چشم های غرق تمنّا گریستم
دیشب به روی دفترِ دریا گریستم
اشکم به ته رسید، دلم را گریستم
منی که جاده شدم تا به زیرِ پات بیفتم
عبور می کنی ازمن،بدونِ هیچ درنگی.
رضاحدادیان۱۴۰۳/۱۰/۱۰
شکسته قفل قفس را کبوترِ دلم، امّا
نمانده است برای من آسمانِ قشنگی
رضاحدادیان
۱۴۰۳/۱۰/۱۰
زده ست پل دلم از کودکی به مقصدپیری
جوانی ام شده پرپر،نمانده آبی و رنگی
رضاحدادیان
۱۴۰۳/۱۰/۱۰
شده ست خالی دریایِ پرتلاطمِ خورشید
به روی ساحلِ شب،مانده است نعشِ نهنگی
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰
دوباره قصّه ی پاییزو باغِ مرثیه رنگی
نمی زند به دلِ من نگاهِ پنجره، چنگی
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰
دوباره قصّه ی پاییزو باغِ مرثیه رنگی
نمی زند به دلِ من نگاهِ پنجره، چنگی
شده ست خالی دریایِ پرتلاطمِ خورشید
به روی ساحلِ شب،مانده است نعشِ نهنگی
زده ست پل دلم از کودکی به مقصدپیری
جوانی ام شده پرپر،نمانده آبی و رنگی
شکسته قفل قفس را کبوترِ دلم، امّا...
تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ست
پرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته ست
یکباره تا به دام بیفتد غزالِ دل
بر چانه ی تو چاهِ زنخدان گذاشته ست
تا عابرِ غروب،دلش وا شود دمی
عمریست پشت پنجره گلدان گذاشته ست
با شال و با کلاه زمستانی اش، درخت
سرروی شانه...
وقتی تو باشی تکیه گاهم،مِثلِ فرهاد
از ریشه خواهم کند کوه بیستون را.
رضاحدادیان۱۴۰۳/۸/۸
دست ار سرم بردار، ای عقل بلا تکلیف
با من مگو از جنگ و از آتش بسی دیگر!
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
پاییز در راه است و از آغوش گندم زار
چیزی نخواهد ماند،جز خار و خسی دیگر
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷