نور کوچک من
امروز که هوای اتاق گرفته بود
امروز که تمام دلم تاریک و نمور بود
امروز که سقف خانه شکسته بود و از گوشه اش آب می چکید
آمدی
به زندان انفرادی کوچکم تابیدی
با خودت نور را رقص را و شادی را آوردی
و من سرم را بالا گرفتم و به تاریکی فریاد زدم
من نه ماه را میخواهم نه خورشید را
نور کوچک خودم را میخواهم که تنها مال من باشد و به من بتابد
ZibaMatn.IR