Arash:
پاییز رفتو.....
طاقی به بلندیهای صدای یلدا را آماده کرد روبروی ورق زدن.....
و از تبسم سفیدها!...چارچوبی برای دیدن ....
نگاهی زده شدن در ژرفای برف
و دور نگاه کردن ....
و یاد اشکهایی که نمی دانی از سفیده برف است...
یا گرمایه چشمی که فقط نگاه به سیاهی کرده است....
بین درد و باور و زخمو وخیال ...
چله را باید کشید ....
اشکهارا نباید شست ...
برای پاک کرد برای .....!؟؟؟
لحظه رستن.....
آرش شجاعی
۱۱/۲۹ظهر جمعه...
ZibaMatn.IR