دیگر هیچ رخدادی حال بد دنیا را خوب نخواهد کرد
و سردی اندامم را هیچ لمسی
هیچ آغوشی
هیچ دستی
گرم نخواهد کرد
دیگر کدورت تاریک چشمانم را
هیچ نگاهی تازه نخواهد کرد
رخوتِ رنجورِ لحظه هایم را
طنین هیچ صدایی
شاداب نخواهد کرد
باور نخواهم کرد که روزی گرمای خورشید
شاخه هایم را بارور کند
باور نخواهم کرد که باز هم بوی شب بو ها
مشامم را رنگین کند
کدام دست بر سر باورم خواهد بارید؟
حالا دیگر به خیال خوشِ کدام واژه در کدام دهان
لحظه هایم را شیرین کنم!
بی رحمانه نیست
که خیال خوشت را در سرم خنجر میزنی؟!
بی رحمانه نیست که آینه شده ای
در مقابلم
و زخم هایم را میشماری
به رخ میکشی!
علی ناظری
ZibaMatn.IR