زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

درود
از ریشه ی چشم هایم, قطره اشکی نفس زنان روی دوش خاک غلتید. فروغ ترسان خاطرات, هزار چراغ گمشده را در برابر من لخت می کرد تا نه به پیشواز سحر بروم و نه شیر تازه ی ماه بنوشم.

دلم می خواهد:
وقتی سپیدی کشتزارهای پنبه روی آیینه های دق می نشیند, آنقدر زاری کنم تا نخستین شب پاییزی ام از هر خط و رنگی تهی شود. همیشه فکر می کردم تکه مقوایی خیس و آبخورده هستم که در کام پای عابران می نشینم, اما هیهات! نچشیده ی گهواره, برده ی گور پیری شدم که دیرتر مناره های موازی بهشت را فرو می ریخت.

اگر سرچشمه های وحشت را خدا شب می آفرید, سایه هایم در هُرم نیمروز بیشتر جان می داد.اینک دار خواب بر پا کرده اند تا چشم هایم را زودتر بسوزانند و آویزان کنند.
نجات دهنده ای می خواهم.
ZibaMatn.IR

چینش آجری ارسال شده توسط
چینش آجری


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن