زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

[•دَرحَسرَتِ آزادی•]

محبسِ ساخرِ فاخری که برایش برگزیده بودند او را از خواسته ی قلبی اش مستغنی نمی کرد.
آزادی اش مرهون میله های زندانی بود که پیله شده بود دور کالبد نحیفش؛ حال دیگر موسم پروانه شدنش فرا رسیده بود و از خانه ی زنگار گرفته اش پس از آن همه ژغند، بلادرنگ چونان فاتحی حکم پرواز به دست داشت.
او رها بود؛ رها تر از آفاقِ پیش رویش! اما ناسوری که به قلب داشت درد بی درمانی بود که ذره ذره جانش را می گرفت.
طنین آزادی خوش بود ولی نه برای پروانه یِ ما که تمام عمرش را در میان میله های محبسی زنگار گرفته رقصیده است؛ گویا بال هایش عادت به این رهایی نداشتند که با گزاشتن پا به دنیای خیالاتش، اولین نسیم بهاری، طوفانی شد که جسم و جان او را احاطه می کرد.
پس بهای آزادیش را این گونه با جان خود پرداخت، ولی (آزاد) جان در گرو خالق خود سپرد و ما چه دانیم از آرزوی او؟


گرفته

[•بآجوهَرِقَلب بآیَدنِوشت•]
[•شنوای نظرات ارزشمندتون هستم🌱•]
ZibaMatn.IR

مِه‌گرفته ارسال شده توسط
مِه‌گرفته


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن