حس میکنم گم شدم میون خاطراتت
دارم گیج میشم میون خیالت
غریبم میون کوچه های شهری که توش قدم زدیم
هرچی دنبال خودم میگردم نمیتونم پیداش کنم ؛ انگار منم با تو گم شدم ، باتو رفتم ،باتو دور شدم
انگار نصف وجودم نه کل وجودمو با خودت بردی
حس بچه ای رو دارم که از تاریکی وحشت داره ولی تو یه اتاق تاریک حبس شده
یا ادمی که زنده زنده دفن شده
یا مثلا مثل درختیم که درختای اطرافشو قطع کردن و تنها مونده
اسیر یه احساس مبهم شدم
هستم ولی انگار نیستم ، خوبم ولی نیستم
میخندم ولی بغض دارم ، میتونم ولی نمیتونم
نفس میکشم ولی مردم :)
ZibaMatn.IR