شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
حس میکنم گم شدم میون خاطراتتدارم گیج میشم میون خیالتغریبم میون کوچه های شهری که توش قدم زدیمهرچی دنبال خودم میگردم نمیتونم پیداش کنم ؛ انگار منم با تو گم شدم ، باتو رفتم ،باتو دور شدم انگار نصف وجودم نه کل وجودمو با خودت بردیحس بچه ای رو دارم که از تاریکی وحشت داره ولی تو یه اتاق تاریک حبس شدهیا ادمی که زنده زنده دفن شدهیا مثلا مثل درختیم که درختای اطرافشو قطع کردن و تنها موندهاسیر یه احساس مبهم شدم هستم ولی انگار نیستم ، خوبم و...
درسته زندگی سخته،درسته که طاقت فرساست،درسته که دیگه توان نداری ادامه بدی اما یه لحظه با خودت فکر کن که روزی میاد که دیگه فرصت نداری دوباره امتحانش کنه اون موقع با خودت فکر می کنی هرچند بده ولی میشه ازش استفاده کرد چون یه بار بیشتر نیس...
الکسی تایما یه بیماریه که درصد زیادی از ما بهش مبتلایمتب میکنیم و به حد انفجار میرسیمامادهنمونو محکم میبندیم که چیزی بیرون نیادتعریفی تمجیدی دلجوئی...!آلکسی تایما ناتوانی در بیان احساسات وفقر ابراز علاقه س،یا همون کوری احساس.دلمون برای در آغوش کشیدن عزیزی پرمیزنه، اما دریغ می کنیمدوست داشتن رو مهربونی کردن رو اونقدر به تعویق میندازیم کهدیرمیشه.......
چگونه دوست ترت ندارمآنگاه که نمی توانمعکست به دیوارو نامت را بر بدن بکوبم؟!زخم ناتوانی ها چه کاری بود....
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مراچه وعده ها که می دهیبه رغم ناتوانی ات...
آن کس کههمیشه موقع ناتوانىبه فریادت خواهد رسیدو همیشه کنارت میمونهفقط و فقط خداستاگر فقط خداست که دستت رو میگیرهبگو الهى به امید تو ......
از خودم می پرسم جهنم چیست؟ به نظر من رنج ناتوانی از دوست داشتن است....