باز هم ولوله در جان دو عالم افتاد!
بغض زهرا به دل خسته ی مریم افتاد
باز هفتاد و دو خورشید شدند از تب سرخ
قرعه ی عشق به شمشیر و محرم افتاد
«دست عباس به خون خواهی آب ...» آمد باز
کفر عاشق شد و بر سجده ی آدم افتاد!
حیدر آمد به تماشای حسینش ناگه
عرش لرزید و لرزید و شد خم! افتاد...
وای ای اوی چه می گویم از این غم! ای وای!
آسمان خون شد و از گوشه ی چشمم افتاد...
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR