عسل می خواهم چیزی را به توبگویم
من نه تاجیکم، نه پشتون
من نه هزاره، نه زی ترکم
من نه ازبک، نه بلوچم
من نه ایماق سترگم
من یک انسان دوستم .
یک شب کنار پنجره
روی بام آسمان، با ماه به درد دل نشستم
همین گونه مات و مبهوت ماندم در غربت
در تصویر خیالم از وطن یک صفحه سیاه و سفید کشیدم
عسل شرمنده ام
به کابل میروم
کابل شهر شوخ و شنگ دختران است.
افسوس
افسوس که ،ناله ها و شکوه هایشان ،
تنهایی و غم هایشان ،به طالع فردا نمیرسند.
دخترانی که
کبوتر هایشان در مسیر وطن
به مکتب های باز نمیرسن
دوباره نقشه ی جغرافیا را از بمب و تفنگ ،
حماسه ها ،سروده ها، قصیده ها ،
نغمه ها،خرابه ها،به کابل رساندم
و چقدر به ماه زل زدم
ماه کابل امشب تشنه ی چشمان توست
افسوس که تونیستی و کابل بسوخت
کابل بسوخت و دودش باز بلند شد.
عزیزحسینی.
پسراحساس
ZibaMatn.IR