برای تو
ای بهار زندگی ،باران محبت...
وقتی لب می گشایی،کبوترنجابت ،بال می گشاید و در آسمان امید می چرخد تا بنشیند بر دوشی که شکوفه ی زندگی را پاسبان و مروارید معرفت را نگاهبان است.
تو آفتابی ،آفتاب تلاش ،که ساحل امید را رنگین کمانِ نگاهش جلا و دریای رحمت را ،کمان ابروانش بقا می بخشد.
گهواره ی وجودم را تو می جُنبانی و با لالایی عشق رویایم را رنگ می زنی .
ای همای سعادت، گرمای محبت ...
هرچه دارم از توست ، تویی که چشمه خورشید از چشمانت جاری می شود، و ستاره های روشنایی راشکوفه اشکت سیراب می کند.
مرغ ناز از ترنم نگاهت به پرواز در می آید و سرود عشق را در باغ صبح سر می دهد.
آسمان سینه ام از تو نور می گیرد.پس آغوش محبتت را بگشا تا مرغ آمین آرام گیرد در دامنت تا با کیمیای عشق مس وجودم به طلا مبدّل شود.
برای تو می نویسم ،
ای شکوفه ی نیاز، آیینه ی راز
و ای عندلیب خوش آواز...
حجت اله حبیبی
ZibaMatn.IR