─═┅✫✰🍁✰✫┅═─
♡ دخترِ کوفی ○
این هفته امامزاده پیداش نشد باز
تا پرده بیاندازم از آرامشِ این راز
ای وای نطنز باشی و یار نباشد
رسوا شده پنج شنبه بازار نباشد
من عاشقتم دختر بی حوصله ی سرد
مردی که تورا محکم محکم بغلت کرد
هر لحظه ڪه دیدی صنمی دست نگهدار
هرجا ڪه دلت رفت کمی دست نگهدار
جز اسم مرا روی مُخت هک نکن عشقم
من خواستگار خودتم شک نکن عشقم
من خواستگارِ خودتم آخرِ این ماه
لا حول و لا قوه الا نه به بللّه ...!
حوای خودم حسرت گندم نخوری تو
ڪی میشود از پیش خودم جُم نخوری تو
ڪی میشود آواره ی این شهر نباشی
با کوچه خیابان خودت قهر نباشی
در دست بگیرم همه ایام تنت را
آن حجم قِر و فُرم نگاه خفنت را
ای وای نطنز باشی اعصاب نباشد
شب باشد و آوازه ی مهتاب نباشد
راننده ی معدن به سرش خواب نباشد
حمّام بخواهی بروی آب نباشد .. !
یک ثانیه از فکر تو بیرون نشدم من
در هیچ شبے اینهمه مجنون نشدم من
درهیچ ڪجا حس خوشی در دل من نیست
جز داشتنت هیچ دگر حاصل من نیست
ای وای نطنز باشی و توت نباشد
در باغ ، هوای پَر ابروت نباشد
درعشق،همیݧ خاطره هاهست ک خوبَست
در باغ ، همین حال وهوا تنگ غروب است
اصلا ب کسی چه من وتو درتب عشقیم
ما پایه ی هر روز هم و هر شب عشقیم
اصلا به کسی چ ه؟ دل ما تاب ندارد
در موج زماݧ حسرت قُلاب ندارد!
ماهِ بغلی چشم عسلی دختر کوفے
من مثنویِ گیجم و تو نظمِ حُروفے
من منتظرت می شوم از پارڪ بیایی
با کَفشِ طلا و بدنِ مارڪ بیایی
من منتظرت میشوم ازبسکه توخوبے
در را تو بخواهی تو بیایی تو بکوبے
دور و برِ موهای مِشَت بَبر زیاد است
من منتظرت میشوم ایݧ صبر زیاد است
من منتظرت میشوم از خانه بیایی
با موی پَریشاݧ شده دیوانه بیایی
من منتظرت میشوم از بسکه تو ماهے
تو سوی دوتا چشم ترِ مانده به راهے
در شیبِ کَمِ گونه ی تو برف زیاد است
توخوشکلی وپشت سرت حرف زیاداست
آرام بیا مردم این شهر حسودَند
آرام برو با من و تو خوب نبودند
من یک تنه جنگیدم وتو یڪ تنه ماندے
من دیر رسیدم تو مرا زود رساندے
آغوش تو باز است به رویم ڪه حریفم
شعرِ لب خوش وزنِ تو تَر شد ڪه شریفم
📝 مجتبی شریف
شعر 《 دُختَر ڪوفی 》 ☞₰
─═┅✫✰🍁✰✫┅═─
ZibaMatn.IR