سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
─═┅✫✰🍁✰✫┅═─ ♡ دخترِ کوفی ○ این هفته امامزاده پیداش نشد بازتا پرده بیاندازم از آرامشِ این رازای وای نطنز باشی و یار نباشد رسوا شده پنج شنبه بازار نباشدمن عاشقتم دختر بی حوصله ی سردمردی که تورا محکم محکم بغلت کردهر لحظه ڪه دیدی صنمی دست نگهدارهرجا ڪه دلت رفت کمی دست نگهدار جز اسم مرا روی مُخت هک نکن عشقممن خواستگار خودتم شک نکن عشقممن خواستگارِ خودتم آخرِ این ماهلا حول و لا قوه الا نه به بللّه ...!...
من در دهانت زندگی کردمروی زبانت زندگی کردمتو زیر دندان رقیب و منبا استخوانت زندگی کردم۸ را نیازار این که رسمش نیستدل را نرنجان اینکه راهش نیستقصد یورش داری به قلبی کهجز تو سِپَر توی سپاهش نیستاینقدر بد کن آخر بازی تا آخر این قِصه غم باشدآنکس که مثل آب خوردن بودحالا به این اندازه کم باشد یا دارمت یا داردت دیگر...جان را گرفتم در کف دستمجایی برای من خودت وا کنثابت بکن ثابت کنم هستمجایی برای من اگر باشد..!م...
غزل (که تو باشی)بارانِ غزل ها شده بارون که تو باشیلیلای نظامی شده مجنون که تو باشیبین خودمان باشد از این دسته ی گنجشک یک دانه پرستو زده بیرون که تو باشیدوربرت از دم همه راحت همه ولگرد یک جُرمِ قشنگی شده قانون که تو باشییک حادثه سر میزند از زیر و بَمِ شهر یک عاشق دیوانه ی دل خون که تو باشیتاپیر شَوی خاطره باشی و بمانی من می شوم اندازه ی مجنون که تو باشی در قصر زمان تازه ترین گُل لب ایوانجادوگر زیبای پُرافسون که تو باشی نا...
اصلا ب کسی چه من وتو درتب عشقیمما پایه ی هر روز هم و هر شب عشقیماصلا به کسی چه دل ما تاب ندارددر موج زمان حسرت قلاب نداردماه بغلی چشم عسلی دختر کوفیمن مثنوی گیجم و تو کل حروفی من منتظرت میشوم از پارک بیایی با کفش طلا و بدن مارک بیاییمن منتظرت میشوم ازبسکه توخوبیدر را تو بخواهی تو بیایی تو بکوبیدور و بر موهای مِشت ببر زیاد استمن منتظرت میشوم این صبر زیاد استمن منتظرت میشوم از خانه بیاییبا موی پریشان شده دیوانه بیایی...
غزل «دامن» 😊جز پیش من پیش کسی دامن نپوشیعشقم لباسِ باز و مُستهجن نپوشیرسوا شدی ترشیدی از چشمم نبینیلولو شدی چادر سر خرمن نپوشیبا خواهر دیوانه ات ابیانه رفتیبا دُکمه های باز ، پیراهن نپوشیبا آن کمر که امپراطورش شریف استقبل از عروسی با خودم ، ساتن نپوشی پایین پُفی کوتاه آزاد بُرِش داربالا تنه چسبانِ وا گردن نپوشیمن را ببین یک شب که من رفتم به تهراندوره نیفتی مانتوی روشن نپوشیشال نخی یا روسری های سُر و سرخجا...
کاسه هم راز خدا شدیم چون فاش شدیمشب بود خطر بود که خفاش شدیمبا گریه به دست و پای عشق افتادیمبا عشق نشستیم که عیاش شدیماندازه خورده برده هامان بودیمخوردند و بردند که کلاش شدیمما کوسه ولی ریز تر از ماهی عیدما کاسه ولی داغ تر از آش شدیمما از کمر کاش پس افتادیم وغربت کش و حسرت خور و اوباش شدیمبا ساخته و باخته ای سوخته ایمقربانی لفظ بد ای کاش شدیمدر دست گرفتیم پریشانی رنگدر چهره شکستیم که نقاش شدیم...
صایٔب نشدم شعر بگویم ڪہ بخوانینیما نشدم نو بنویسم ڪہ بم انی!حافظ نشدم مُخ بزنم رُخ بگشاییسعدی نشدم دل بکَنَم ؛ تا بستاییمُلّا نشدم رڪعت سه ، بوی تو آیددر حین نمازم خَمِ ابروی تو آیدآرش نشدم تیر به پایت بزنم حیفلیلا نشدی عشق صدایت بزنم حیفمجنون نشدم پیچش مو دغدغه باشدبین دل و عقلم سرِ تو تفرقه باشدمجتبی شریف...
هرچه هستم از بدِ تقدیر طراحی شدهاز جوانی سرنوشتم پیر طراحی شدهآرزوهایی که هی از واقعیت دور ماندتا ابد از عَمد با تاخیر طراحی شدهرفتم از آوارگی هایم بخوانم دیر شدمَرد از سر تا تهش تحقیر طراحی شدهرفتم از بیچارگی بالا رسیدم تا خودمدیدم از آغاز این تصویر طراحی شده بُقچه ام خالی دلم پُر چنته ام لبریزِ بغضمُخچه ام با شعرِ پر تاثیر طراحی شدهزندگی بیداریَش کابوس وخوابش هرچه هستلعنتی با بدترین تعبیر طراحی شدهگرچه تنها م...