دیگر فرصتی تا طلوع باقی نمانده ، قلم سکوت کرده وکاغذ پشت کاغذ سلاخی میشود از شب گذشته از دفتر صد برگم پنج برگی بیشتر باقی نمانده تا این ساعت درحوالی پنج صبح.... بین ذهنم ودستم نمیدانم چرا از دیشب سخنی به میان نیامده در حالیکه لبم را دوختم تا حتی بیتی بی قافیه نسراید از دردی که در سینه گذشت وداغی که بر دل نشست.اتاق پر شده از کاغذهای مچاله یک خطی ....
بی نام، بی نشان... اما برای مخاطب خاص....
انگار چیزی ندارم برای نوشتن جز این یک خط صبحت بخیر ممنون ازاینکه بخاطر تو امروز نمازم قضا نشد...
ZibaMatn.IR