شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بار دیگر چشمهایش را گشود این زندگیای دلیل روزهای خوب من صبحت بخیربهزادغدیری...
دیگر فرصتی تا طلوع باقی نمانده ، قلم سکوت کرده وکاغذ پشت کاغذ سلاخی میشود از شب گذشته از دفتر صد برگم پنج برگی بیشتر باقی نمانده تا این ساعت درحوالی پنج صبح.... بین ذهنم ودستم نمیدانم چرا از دیشب سخنی به میان نیامده در حالیکه لبم را دوختم تا حتی بیتی بی قافیه نسراید از دردی که در سینه گذشت وداغی که بر دل نشست.اتاق پر شده از کاغذهای مچاله یک خطی ....بی نام، بی نشان... اما برای مخاطب خاص....انگار چیزی ندارم برای نوشتن جز این یک خط صبحت بخیر م...
طعم شیرین عسل صبحت بخیر حس تصنیف و غزل صبحت بخیر ای طلوع چشم تو عطر بهار عاشق از روز ازل صبحت بخیر پیمان ملک فرنود از مجموعه شعر صبحانه عشق...
با تو هوای زندگی ام فرق می کندصبحت بخیر حال و هوای بهارِ من.ارس آرامی...
هر کس به صبح به جانان خود کند سلام ای دلبرک وشمس بی مثال من صبحت بخیر......
صبحت بخیر... تووو ای، دوست داشتنی ترین شعر لب های من....
از نوشتن خسته ام !ای کاش روزی می رسید ؛تا درِ گوشت بگویم :عشقِ من! صبحت بخیر......