«نور گمشده»
در ساحل زمان،
موج سکوت و سکون،
به سپیدی موهایم می خورد؛
خستگی از دل جبر سیاه زمانه،
می دمد در رویاهایم بی امان.
روزهای سپید پیش رو،
زمانه ی سیاه در سرزمین خستگان،
پشت سر.
در فراسو امید، آرزو.
در پنجره ی شب،
به دنیایی از ستاره ها می نگرم؛
با مرهم فراموشی،
خاطرات سیاه را می پوشانم.
تاریکی در آغوش سکوت ناپدید می شود
و تنهایی می رود رو به خاموشی.
در این خانه خاموش،
سپید سکوت و سیاه زمانه ام،
خسته و آواره.
آواره میخانه ام.
«هیچ»
ZibaMatn.IR