زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 2 رای

در چشم هایم خیره شد ، درحالیکه لبخند پیروزمندانه ای میزد
زیر لب زمزمه کرد : - باورم نمیشه !
یک ابرویم را بالا انداختم و منتظر ادامه ی حرفش شدم
ادامه نداد ، همیشه ترفندش همین بود !
کنجکاو کردن من و در همان حال رها کردنم ،
ترفندی که همیشه جواب میداد !
سرم را به حالت قهر به طرفی دیگر هدایت کردم
و چروکی ریز به نشانه ی اخم روی پیشانی ام انداختم ،
بالاخره من هم برای خود ترفند هایی داشتم !
دست هایش را به حالت تسلیم بالا برد
و لبخند شیطنت آمیزی زد
- من تسلیمم خانم
در چشم های قهوه ای متمایل به مشکی اش خیره شدم
منتظر ادامه ی حرف !
دوباره شیطان در جلدش فرو رفت ، مانند همیشه !
- یعنی کسی که عشق رو قبول نداشته ، حالا عاشق من است ؟
شانه هایم را بالا انداختم !
- نمیدانم
دروغی در کار نبود!
این سوالی بود که بار ها از خودم پرسیده بودم
و هر بار جوابش نمیدانم بود !
پلک هایم را باز و بسته کردم
مردِ چند دقیقه پیشِ رویاهایم رو به رویم بود ،
تنها با این تفاوت که موهای پرکلاغی اش به سفید تغییر رنگ داده بود
و چروک روی پیشانی اش دیگر از روی اخم نبود
البته اگر از چشمان شادی که به چشمانی پر از غم تبدیل شد بگذریم
نفس عمیقی کشیدم و دوباره در چشمان قهوه ای اش خیره شدم ، قهوه ایِ چشمانش پررنگ تر شده بودند ، از کجا معلوم شاید بختِ تیره روی رنگ چشم ها هم تاثیر دارد ؟
نگاهم کرد ، درست مانند ۳۰ سال پیش ، حلقه ی اشک جمع شده در چشمان هر دویمان را نمیتوانم نادیده بگیرم
- هنوز هم نمی دانی ؟
او تمام جزئیات را یادش مانده بود !
دیگر می دانستم اما دیر شده بود ،
خیلی دیر ...
ZibaMatn.IR

" فاطمه باخدا " ارسال شده توسط
" فاطمه باخدا "


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن