زلیخا نیستم ، گر دیده ای؛ حیرانم از عشق
تو گفتی ، یوسفی هستی؛ که درزندانم ازعشق
پر و بالِ دلم ، هم ناتوان ؛ از کار خود شد
که روزوشب، هزاران بار به غم مهمانم از عشق
پریشانم ، شبیه ؛ زلفِ پر تابِ زر افشان
قدح پر کن، زِ می؛ ساقی ؛ تو را فرمانم از عشق
وطن دارد ، درونم ؛ خنده هایِ بی صدایم
که جان را کُشته ، اما ؛ بر سر پیمانم از عشق
درونِ سینه ام، ناگفته ها؛ بی جان و خاموش
و از دنیای غم ، دریا شدم ؛ طوفانم از عشق
بادصبا
ZibaMatn.IR