محبوبم!
آنگاه که چون رهگذری از کوچه عشقم می گذری
مهر و ناز و زیبایی، لبریز از وجودت را جمع می کنم و
در قلبم می گذارم.
تا که ره توشه ای شود، برای روزهای دور و دراز عاشقی.
مطمئنم روزی نیازمند نفس هایت خواهم شد و
مهر و محبتت و
موسیقای جمالت به کارم خواهند آمد و
خودم را با آنها می پوشانم.
هر لحظه بی هرم نفس هایت
افق ایوان چشم هایم تار می شوند،
و بندهای دلبستگی ام به زندگانی، پاره می شود.
مجنونم و هزاران چشمه در تو یادم می کنند
مجنونم و با هزاران جویبار درونم،
عشق تو را می نوشند و
در محراب چشم هایت نماز می خوانند.
محبوب من!
تا آنگاه که تمام زه های کمانچه ی زندگی ام،
از مردم گسسته شود
مرا بنواز و از آن خودت کن!.
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR