متن برهان برزنجی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برهان برزنجی
باغی پر از گل به تن بپوشان!
تا وقتی دیدمت،
با گلاب تنت خودم را خوش بو کنم و
با عطر نفس هایت خودم را بیالایم.
فرش شعرم را زیر پایت پهن می کنم
تا که پای آمدنت را بوسه باران نماید و
جای قدم هایت را برای تبرک نگه...
نه در نمازم کوتاهی می کنم،
نه در دوست داشتن تو...
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
همه ی رفتار و کردارهایت
قابیل بوسه اند!
الا خدانگهدار گفتن هایت...
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
مدتی ست کە چشم هایت در کوچەباغ چشمانم قدم نزدەاند
با نفس هایم عکسی نگرفتەاند
در گوشە ی چشم هایم ننشستەاند
گل های روحم را لمس نکردەاند و
در آغوش ترانە هایم بە خواب نرفتەاند،
مدتی ست رایحه ی راستین قصیدەام را نبوییدەای...
اما بدان که هنوز،
پیکرم باغی ست...
امشب به ملاقاتم نیامدی
تا که راه را بر تاریکی وحشی ببندی،
همو که قصد داشت
روشنای روی دیوار روحم را خاموش کند.
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
امشب به ملاقاتم نیامدی
تا که طوفان های زندگی ام را بتارانی،
آن طوفان هایی که می خواستند،
رخنه ایجاد کنند مابین چشم هایم!.
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
امشب به ملاقاتم نیامدی
تا به دیدارت دلشادم کنی،
بی تو، سرمای زندگی از همه ی درز و سوراخ ها هجوم آورده اند
برای زدودن خاطراتت از یادم،
اما نتوانستند،
حتا کلمه ای از حرف هایت را از جیبم بیرون بکشند!.
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
امشب به ملاقاتم نیامدی و
چراغ خنده هایت را برایم نیفروختی!
تا بدانی،
خشک شدن چشمه ی لب هایت چه بر سرم آورده است...
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
محبوبم!
آنگاه که چون رهگذری از کوچه عشقم می گذری
مهر و ناز و زیبایی، لبریز از وجودت را جمع می کنم و
در قلبم می گذارم.
تا که ره توشه ای شود، برای روزهای دور و دراز عاشقی.
مطمئنم روزی نیازمند نفس هایت خواهم شد و
مهر و محبتت...
الان چگونه ای؟!
آیا باران بر موهایت دست کشیده است؟!
یا که لباس هایت را خیس نکرده است؟!
باران چنین است!
دوست دارد، با مردم شوخی کند،
دست بکشد بر گیسوان زنان و پیرهن دخترکان و
دوباره، راهش را لبخند زنان پیش بگیرد
و غم و غصه اش را در...
پرده ها را کنار نزنید!
مبادا خورشید من بتابد و
خورشید دنیا خجالت زده شود و
جهان در تاریکی غرق شود!.
شعر:
آی خوشکله!
تو هم تروریست خواهی شد،
اگر مرا با زیبایی ات بکشی!.
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
اگر تو پرتوی خورشید بودی
به هیچکس نمی دادمت!
شب ها اسم تو را بر سینه ی تمام ستاره ها می نوشتم
و پیراهن نورانی تو را تنپوششان می کردم
و خودم هم در میان گرمای این عشق آب می شدم.
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
نازنینم!
پیراهنی که تو به تن می پوشی،
لباس روح من است!
در بهشت هم،
همان پیراهن را به تن خواهیم کرد من و تو...
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
سایه سار من است،
گیسوانت.
در سایه اش،
شادمانی هایم را پیدا می کنم...
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
آن لیوان آبی که با دست هایت
برایم می آوری،
آب دست زلیخاست!
از برای یوسف...
شفای تمام دردهایم است.
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
بگذار!
عجله نکن!
هنوز لباس خواب ستاره ها را ندوخته ام!
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
به ابرهایی که از وطن تو می آیند،
خوش آمد می گویم!
هرچه قدر می خواهند ببارند،
بارانش را تنپوش تنم خواهم کرد.
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی