با باران، اندام بانویی را خواهم ساخت،
سبزینگی را از بهار می ستانم و
به چشمان آن زن هدیه خواهم داد.
قصیده را به بیابان تبعید می کنم و
تمام زیبایی ها را از شعر خواهم گرفت
آن زیبایی هایی که دزدکی از زندگی گرفته است.
این بار خون سرخ را مبدل به پیراهنی خواهم کرد و
بر تن، قصیده می پوشانم
گریه ها بر سر و روی مردانگی قصیده ای مردانه خواهم کرد
تا دوباره مبدل به خودم بشوم و
به قصیده می گویم:
برو و انکار کن آن درختان مانفیستی که برگ هایشان را به آتش می سپارند
انکار کن آن گنجشککانی را که
صدای جیک جیکشان را در خاک دفن می کنند
انکار کن آن دلفین هایی را که دریا را رها کرده اند و
از میان آتش حلقه ها می پرند
انکار کن آن آهوانی را که پیمان دوستی با پلنگ بسته اند
انکار کن آن نوزادان تازه متولد شده را
که همراه با گریه هایشان، اشک مرگ از چشمانشان می چکد.
شعر: بیان ابراهیم
ترجمه : زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR