صبوری کن
یک روز پخته خواهد شد
این منِ بیقرارِ درونت...
دیگر از تو چیزی نمیخواهد
راضی میشود به نسیمی دلنواز
که بیاید از دور دست ها
پرباشد از شاعرانگی
و بلد باشد معنی تمام نقطه چین ها را....
بغل کند دختربچه نشسته زیر جلد زنانگی ات
و بخنداند او را....
آتش نباشد ، نسوزاند
شعله ای باشد آبی
چون چراغ های گردسوز قدیمی
روشن کند اتاقک خاموشت را..
کمی صبوری کن
سرد خواهد شد این منِ آتش پاره درونت
آرام می گیرد حتی با گلبرگ های خشکیده لای کتاب
نازی دلنوازی
ZibaMatn.IR