زمان گذشته ولی من هنوز بیدارم
شبیه ساعت شماطه دار بر دارم
شبیه ابر کبودی که هق هق اش را خورد
پر از گلایه و بغضم سکوت می بارم
برای اینکه بگویم تمام حرفم را
من از نگاه تو یک زل زدن طلبکارم
و باز صبر همان اختیار اجباری
بریده حنجره ام را که دست بردارم
و آمدم بنویسم که دوس تت تت ...
قلم شکست و به لکنت کشید اقرارم
نه مثنوی نه رباعی نه قطعه و نه غزل
گریستم دو سه خطی به پای خودکارم
ZibaMatn.IR