شنبه , ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
روزی اگر دختری داشته باشم ،اجازه می دهم موهایش را بلند کُنَد و بریزدشان روی شانه هایش...آنقدر در بغل می گیرمش،و نوازش می کنم دستها و پاهایش را،که دلش هرگز هوای آغوشِ هیچ غریبه ای را نداشته باشد ...شانه ای از بلور می خرم برایش،و تار به تارِ گیسوانش را می بافم،تا دلش نگیرد از بی محلّیِ آدمهای یخ زده ...یک روز صدایش می زنم رها ،تا بداند دلش فقط باید برای خودش باشد...برای خودش شور بزند...روزِ دیگر نسترن و نرگس ،تا بداند با یک ...
تنهائی هایمان رابا یکی که فکر می کردیمشبیهِ خودمان استو کفترِ دلش جَلدِ نگاهمان شدهتقسیم کردیم.تا به خودمان آمدیمگوشه نشین تَرِمان کرده بود...!!!.ما هم مداد و دفتری برداشتیمخیال و دلتنگی هایمان بر دوشرفتیم توی خانه ایدور از هیاهوی آدمهابا خدایشان نشستیمکلاف حرف که باز شدچای گلایه سرکشیدیم....نامِ خلوتمان را همگذاشتیم"جمعه"که اگر کسی سراغمان را گرفتبگوئیم :"تعطیل است...."...
" بیا ببینمت " کلی حرف با خودش دارد ...اگر کسی برایت آن را می نویسد ، تو بخوان : یار جانم ، بی تو حتی هوا را هم ، کم آورده ام !" بیا ببینمت " تنها یک جمله نیست ،مثنویِ هفتاد مَن است ...کسی که این دو واژه را می نویسد ، هزاران لحظه و ثانیه با خودش کلنجار رفته و در پیکار با قلبش ، کم آورده . دلتنگی ، کلافه اش کرده که اینگونه ساده ، در دو کلمه ، نهایتِ آرزویش را برایت فرستاده است ..." بیا ببینمت " عاشقانه ترین ...