سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
گریه ام جاریست، بارانی که می بینی منم!...
حالا که آمدیحرف ما بسیار...وقت ما اندک...آسمان هم که بارانی ست...
در برف و باران چتر و بارانی ندارماما خوشم چون درد پنهانی ندارم...
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز...
مخمل نازِشبی ، ملتهب و بارانیبا تو بی چتر در این کوچه دویدن دارد...
خنده ی خشکی به لب دارم ولی بارانی امظاهری آرام دارد باطن طوفانی ام...