پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می خواهم مانند گذشته دستان کسی را محکم بگیرم؛ انگشتانمان را بین هم قلاب کنیم .شانه به شانه اش قدم بزنم و زیر چشمی به پاهایش نگاه کنم؛ هنگامی که پای راست را جلو می گذارد، پای چپ را جلو بگذارم و قدم هایمان را هماهنگ کنیم. در یک اسفند بارانی و خنک حیاط مدرسه را طی کنیم؛ و مقنعه های سفیدمان در حالی که چتر در مدرسه ممنوع است، خیس و پررنگ به نظر برسد. جلوی یک گودال آب بایستیم و با فرو بردن چکمه های رنگی مان، رنگین کمان درونش را به لرزه درآوری...
روزی که آسمان چشمهایت شد و ابری اشکهایت یک شهر را بارانی کرد...
کمی برفیکمی بارانیکمی پاییزیکمی بهاری ستهوای دلم...
دل آسمان هم اگر ابری شود،بارانی خواهد شد!فرقی هم ندارد،پاییز یا بهار......
عجب هوایی دارد این اسفنددرست مثل هوای رفتنِ تو!همانقدر دلگیر،همانقدر بارانی ......
چشم هایم،،، بارانی ست. ☆من،نامم بهار!لیلا طیبی...
ببین چطورپرنده ها بر پلک های من بال می زنندو ابرهابخت بلند پیشانی ام رابارانی کرده اندهمه چیز این جهان به سایه پناه برده استفقط دگمه های پیرهن تودر افتاب می درخشدمیله های بافتنی مادربزرگم رابا آن دست های سفید کم تحمل می بینمکه شالی بارانی برای تو می بافندو آواز میخواندکه ای مرد مه گرفته!پرنده ها بر پلک های دخترم بال می زنند...
هفته ای که بروی حالش از این بهتر نیست...شنبه اش بغض و هوای جمعه اش بارانی ست.......
شُست باران همه ی کوچه خیابان ها راپس چرا مانده غمت بر دل بارانی من؟!...
باز عاشق شدم و دیده ی من بارانی ستهر که دلداده و دیوانه شود قربانی ست...
گریه ام جاریست، بارانی که می بینی منم!...
با همه ی بی سر و سامانی امباز به دنبال پریشانی امطاقت فرسودگی ام هیچ نیستدر پی ویران شدنی آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنیعاشق آن لحظه ی طوفانی امدلخوش گرمای کسی نیستمآمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطش سال هاتا تو کمی عشق بنوشانی امماهی برگشته ز دریا شدمتا تو بگیری و بمیرانی امخوبترین حادثه می دانمتخوبترین حادثه می دانی ام؟حرف بزن ابر مرا باز کندیر زمانیست که بارانی امحرف بزن حرف بزن سال هاستتشنه یک صحبت طولانی ا...
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان توچشم هایم بی تو بارانی ست، حرفش را نزن...
حالا که آمدیحرف ما بسیار...وقت ما اندک...آسمان هم که بارانی ست...
در برف و باران چتر و بارانی ندارماما خوشم چون درد پنهانی ندارم...
دلتنگی هایتان را تایپ نکنید...دلتنگی هایتان را با پروفایل های تلخ فریاد نزنید...کسیکه نمی خواهد شما را بفهمد به پروفایل های غمگینتان هم توجهی نمی کند و نمی خواند و نمی بیند!دلتنگی تان را قدم بزنید...آرااام آرااام...دلتنگی تان را بغض نکنید...اشک بریزید!دلتنگی تان قیچی نشود بین انبوه موهایتان...سیگار نشود بین لب هایتان...دلتنگی را باید بیدار بود...مرور کرد...دیوانه وار خندید و اشک ریخت!تو می مانی...و دلی آرام و جای خالی او...
دوست داشتن نم نم باران استکم کم میآید و به درازا میکشدبارانى دوستت دارم...
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز...
مخمل نازِشبی ، ملتهب و بارانیبا تو بی چتر در این کوچه دویدن دارد...
هوای شهر بارانی ستو این قصه غم انگیز استکه دارد عاشقی تنها به زیر باران خاطراتش رادما دم اشک می ریزدو شاید زوج خوشبختیپر از رویابه فردا های رنگارنگ خشنودندولی افسوس از آن فردای بارانیکه از هم دور می افتندو باران باز می باردو باران باز می باردء...
…و امان از دلی ڪہگنجۂ خاطراتِ تلخ و شیرین است و…آسمان ڪہ ابری میشودبارانی ات می ڪند………و این باران نہ با چتر علاج میشود…نہ با سقف…………ابری ڪہ می شود…حواست را آنقدر پرت ڪن……ڪہ دلت اصلاً وقت نڪند……بقچہ اش را باز ڪند…….…وگرنہخدا بہ دادت برسد…...
آبان یعنیالف: آبیب: بارانیالف: اسمانینون: نمونهتولدتون مبارک آبانی های عزیز...
خنده ی خشکی به لب دارم ولی بارانی امظاهری آرام دارد باطن طوفانی ام...