شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
رفتنت در قاب هیچ پنجره ای جا نشد...
مادررفتنت داغی ابدی بر دلم گذاشت...
غم آخر بودرفتنت...
دلخوشیها را هراس رفتنت دلشوره کرد......
ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد......
مات شدم از رفتنت .هیچ میز شطرنجی هم در میان نبود. این وسط یک دل بود که دیگر نیست...