شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
زیباییهای تابستان را دریابیدخورشید که باشی...هر روز می آیی و می روی, منظم و دقیق...ولی کسی قدر تو را نمی داند!در حضورت سایبانی جستجو می کنند,سایه را می پسندند و برتو ترجیح میدهند با آنکه تمام وجود و هست آن سایه نیز از توست..تمام زندگی شان را از تو دارند اما از تو روی بر میتابند! ولی ماه که باشی, یک شب هستی و یک شب نیستی, گاهی کامل و گاهی ناقص...همه شیفته ات می شوند,برایت می سرایند, عزیز می شوی,حال آنکه ماه هم...
می شکندروزه ی دلبه تلنگری...
میان موج موهایتگم کرده امموج صدایت را...
جریمه ی جمعهصدباردرس دلتنگیباخط خوش...
موهای کودکش می بافتآرزوهایشبرآن گره می زدمادر...
خیالت را سوزانده امامان از دودش...
درسرزمینمزنانبه اسارت دست مردانیدرآمده اند به نامتعهد...
بهمن هم آمدمدفون نشدندخاطراتت...
دلبری ودلفریبیجامه یرزم توبود...
اول شدممدال عشق برگردنمآویختآزمون دلدادگی...
من دلبسته ی نگاهش بودماودل ازمن بسته بود...
هفت روزهفته دلگیرماماجمعه هاچشم گیرتر!!!...