همیشه خندان بود گل نوشکفته به چمن افسوس نمی دانست باد خزان بی رحم است فیروزه سمیعی
می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان هر که غارتگری باد خزانی دانست