پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
امروز هم روز دیگری برای دوست داشتن تو آغاز شدتا شعری دیگر بسرایم پر از واژه هایِ عشقبرای آن چشمان رویایی که تا بر من می تابند آرام می گیرد قلب بیقرارم،سبز می شوم و گرم در این زمهریر زمستانی ، بتاب با گرمای بودنت بر منی که از خزان تنهایی گذشته ام با زرد و نارنجی های احساسم عبور کرده ام از کوچه های باران خورده ی تنهایی و سرمایی بر جان دارم از دلتنگی ؛بر من بتاب ای تابنده چو خورشید ...!!!...
.کاش میشد ذره ایی از تو را زنجیر کنم به گردن آویزم ،نگاه مهربانت را عصاره بگیرم در شیشه ی عطر بریزم جان بگیرم و سرمست شوماز استشمام رایحه ی دلنوازی که یادآور حضور توست؛اصلا حال خوب مگر چیست؟اعدام بغض دلتنگی وقتی در آغوش یاد تو به سر می برم .....!!!باران مقدم 📕یک فنجان بهار نارنج ....
جمعه خیال تو یاغی و سرکش تمام احساسم را زیر و رو می کند تنهایی بر پیکره ی جانم نقشی از دلتنگی می زند و در سینه ام دلی را می لرزاند که در تب و تاب رسیدن به حصار آغوش تو می سوزد ،دلم می خواهد در این سکوت خاکستری غروبهای جمعهبر کرانه های دلتنگی ام تو را فریاد بزنم و هق هق تنهایی ام را به دست باد بسپارم تا حس غریب دوست داشتنم را برای تو تفسیر کند ,تفسیری از عشق و دلدادگی که من در وسعت جان خود چه مشتاقانه و مهجو...
دلتنگی های جمعه را هیچ چیزی تسکین نمی دهد بهانه جویی های دل بیقرارت را هیچ کلامی آرام نمی کند هیچ آهنگی نوازشگر رِخوت روحت نیست فقط می خواهی دست ناگفته های دلت را بگیری با نسیمی از یادش بروی به خلوت خیال اوهمانجا که او هم منتظر توست ،مهمان آغوشش شوی سر بر سینه ی پر مهرش بگذاری از دلتنگی هایت برایش بگویو او مهربانانه چشم بدوزد به آینه نگاهتو نگاه پر مهرش نقش بندد در دیدگانت دلت غَنج برود برای آن شکوه لبخندش،خن...
درون من کسی ستبه مهربانی تو که هر غروب دلتنگدست تنهایی مرا می گیرد شانه به شانه ی من خستگی هایم را قدم می زند با چشمان زلالش خیره می شود به دو چشم مشتاقمدل به دل غصه هایم می دهد مرا می کشاند در قاب علاقه اش و با یک نگاهِ زیبا لبخندی می بخشد بر لبانم که برای زندگی کافیست حالا تو ای عزیز دلمهر چقدر دوست داری نباش من با رویای تو هم عاشقی می کنم ....!!!...