آبان است و در خشکسالِ آفتاب و تطهیر بخار را زمزمه می کنم مثلِ قطره های مانده در مرداب.
ها می کند/گنجشک زنگوله های یخ را/بخار لای شاخه ها
بر پنجرهام بخار تو میچسبد صبحانه در انتظار تو میچسبد قوری و سماور و دو فنجان با عشق چایی چقدر کنار تو میچسبد
دل قوری شکست/از کتری/بخاری بلند نمی شد
حزن، پنجره ای بخار گرفته بین خویشتن و جهان است.