سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
انتظارم،بوی سیگارهای زر گرفته...و روزهای تلخِ نیمه سوختهمیان بغض خاموشت وول می خورد. ...--خط خطی های من،حزن بی پایان خانه ست! زانا کوردستانی...
آه مِن الفِرَاقَقَلْبی مَدفونٌ فی العِرَاقُ...
و کسی درونِ منفغانِ حُزن سر داده است...شاید کسی درونم مرده استیا شاید کسی دور می شود ز تَن...شاید تویی باشدیا شاید روح است از بدن..مگر فرق هست بین تو و این روحِ حبس شده در بدن..؟...
در خموشیهای آهگوش کن، زمزمهیچشمه را میشنویبا طنینی آرامصبح را منتظر استو پرنده بیداربا طلوع خورشیدبیقرارِ پروازو صدای بالَشرنگِ معصومیتِ باران استهیچ میدانیگر که یک صبح نخیزد چشمهو نباشد پروازآسمان، آه چه حزنی داردچه سکوتی چه غمیست در دلِ کوهستان ؟! ......
حزن، پنجره ای بخار گرفتهبین خویشتن و جهان است....