پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جرم منعاشق شدنم بودوزندانم چشمان تو...
دلتنگم و دیدار تو درمان منستبی رنگ رخت زمانه زندان منست...
خسته ام ،ازاین زندان که نامش زندگیست/پس قشنگی های دنیا دست کیست...
چشمانت زندان گوانتاناماست نازنین بی اعتنا به حقوق بشر…...
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست...
آزاد نخواهی شدتقلا نکنماهی درون تنگدریا فقطزندان بزرگتری است...
دلتنگم و دیدار تو درمان من استبی رنگ رخت زمانه زندان من است!...
منزندان بزرگی بودمکه نتوانستماز خودم فرار کنم...