پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نان در تاپوهای بی ریا....دستهای پینه زده ای که با هر ورزش.....قورته ای برای چشیدن با عشق را....در سفیدی دستهایی که رخ چرکین ....اما دلهای صاف.....و لذت آتشی که با نگاه به دستان ودلی پاک.....سوختن را فراموش میکند .....وباور را بزرگ که آتش .نان دستهای چروکو چرکین ....یاد صاف بودن را میسازد....و این لحظه اندوهگین .....پریدن از خواب و... خیالی رفتنی......آه آه میکشم ....کاش بیدار نمی شدم.........آرش شجاعی...
همان یک بار عاشقیبرای یک عمر سوختنکافیست......