متن عشق سوزان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق سوزان
شوق دیدار تو...
تا این زمان خسته و پژمرده ولی زنده نگه ام داشته.
دلم هر لحظه تو را می خواهد،
آری تو را،
گاهی با خود می گویم دروغ است و نمی شود،
باز هم آوای درونم خبر آمدنت می دهد و با تو بودنم،
دلخوش به اینکه ی روزی در کنارم باشی ، قصه ی عشق بخوانیم در کنار هم،وبا هم بودن،...
فراوان دوستت دارم
اما عشق بی حد و مرز تو
آنقدر زیباست
که دوست داشتنت کافی نیست
دوست داشتن تو
جان می خواهد
بیا بمان که می خواهم
مشتاقانه برایت بمیرم
دلم با برق چشمت شد هوایی
ندارد دیگر از دامت رهایی
کجایی تا ببینی التهابم
خدایی مرُدم از داغ جدایی.
همچو عطاران که دل از جمله عالم برده اند
برده ای دانـی تو هم با خود دلم را وای دل؟!
گاهی عشق شبیه نسیمیست که بیصدا میوزد، بیاجازه وارد میشود، و بی آنکه بفهمی ، تمام وجودت را تسخیر میکند. تو همین نسیمی بودی !
- غسان کنفانی میگه :
«تو اما وارد رگهایم شدی، و همه چیز تمام شد...
و خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم.»
و...
منو بذاری لای رگهای قلبت…
اونجا که تپشهات شروع میشن، اونجا که هر نفس، ردّی از من تو خودش داره. بذار عشق من مثل خون تو بدنت بچرخه، برسه به چشمات، تا وقتی نگام میکنی، منو ببینی نه دنیا رو.
منو ببری تو عمق ریههات، جایی که نفست بوی منو...
بعد وداع،
آتش درونم،
می شکافد سنگ مرمر سیاه را
کز عشقت،در باطنم نهفته است...
سلامی به گرمایِ چشمان یار
که دل برده از جان و از روزگار
بگو عاشقی تا که جانم فدایت کنم
اگر تو بخندی ، دلم را به نامت کنم
✨💖@bzahakimi 💥
هوای با تو بودن،
تپش، تپش،
عشق را،
در رگ، رگِ قلبم،
منعکس میسازد؛
هوای من باش!
عشق آن است،
که ویران بکند قلب تو را.
اندام تو خوش تراش و شیرین حرکات ریزد ز سر و دوش تو دائم برکات
گیسوی تو مِشکین و ز مُشک اولیتر بر چهرهی مَهوش تو هر دم صلوات
با جرعهای از جام لبت مست شوم پس سکته زنان روم به حال سَکرات
دستم چو بگیری ز طرب زنده شوم...
لبت با لبم گفت و گو میکند و خونم چو می در سبو میکند
بسوزد لبت همچو آتش تنم و خاکسترم زیر و رو میکند
نشاند مرا در بر آینه مرا با خودم روبهرو میکند
سر من جهان را به چالش کشد خودش کار ما پشت و رو میکند
تن...
پروایِ آتش از تبِ عشقت ندارم
پروانه ام؛ چیزی جز این عادت ندارم
گفتی برو از پیشِ من راحت ندارم
گفتم به جز وصلِ تو من حاجت ندارم
تو با چشم هایت مرا بوسیدی نیازی به لب هایت نبود!
مدامت دست میشویم تورا شادت بگردانم
به خود ازار میدارم که ازادت بگردانم
مدامم مست میداری نسیم از تاب مژگانت
من ان مخمور دیروزی خمارانت بگردانم
دریغا که نشانت نیست حتی رحم بر،مارا
تو کافردل، یقینم شد،ز ایمانت بگردانم
شبی میرفت شمیم ات تا ثریای وفاداری
کنون باید که بهرام...
موهای پریشان به کمر افتاده
آتش ز شرارت به جگر افتاده
از نرگس مستت چه کشیده دل زار
کز باده ی چشمت ساغر افتاده
واعظ به من از توبه سخن گفت ولی
خود از غم عشق تو به سر افتاده
بر دامن اشکم اثر از داغ تو هست
چون لاله...
بدم،
عشق را،
در سرورِ دلم؛
و جان را،
به مهر و،
به گرما رسان!
دست، در دستت گذارم؛ سر به بالینت نهم؛
بوسهها بارم زِ جان، با اعتبارِ لحظهها!
عشقِ تو، شورِ عطش، جاری کند، در قلبِ من؛
شوق گیرد قلبم از: شُربِ مدامِ لحظهها!
با خیالِ صورتِ نازِ نگار
سینهام، درگیرِ حسّی، ناب شد
من سرودم، عاشقی را پُرتپش
با صدای جیغِ الماسِ دلم
وقتی که ازچشای تودورباشم نازنین ترجیح میدم بمیرم یاکورباشم نازنین مگه میشه عزیزم ازدیدن توگذشت نذاربیشتربمونم اسیرغصه واشک