متن عشق سوزان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق سوزان
خاطرات چشم او آخر مرا کشتن دهد.
ای خدا رحمی بکن طاقت ندارم دوریش.
میکشد آخر مرا،
تاب پریشان زلف او.
امان از زلف مشکینت.
که میگیرد ز تن، جان و دل و دین را.
دلبرا تو دل ربودی از دلم.
با آن رخ زیبای خود.
میدهد بر من سیه چشمان تو.
شوق نفس.
ای عشق بترس از دل دیوانه که روزی
بیرون بزند آن رگ شهریوری ما هم
چنان غرق تو شد قلب و دل و جان،
که از یاران همه دلها بریدم.
بر عـشق تـو ام دچار می فهمی تو
این دل شده بی قرار می فهمی تو
شیدا صـــفتم ولی چـو حلاج مرا
غم می کشدم به دار می فهمی تو
خاطرات چشم تو،
بد قصد جانم کرده اند
زنگار دلم ریخت ز جان گفتنت ای یار
هر بار بگو "جاااان" که کنم جان به فدایت
آنکه پریشان میکند حال مرا با یک نگاه، تویی.
"آتش و پروانه"
تو شُعلهای بیقرار،
و من پروانهای که هیچ هراسی از سوختن ندارد...
زده آتش تمامِ جانِ شعر و جانِ بی تاب مرا آن کس
که جانم هست و خواهد بود اگر گَردم چو خاکستر
زده آتش تمامِ جانِ شعر و جانِ بی تاب مرا آن کس
که جانم هست و خواهد بود اگر گَردم چو خاکستر
جوری دلتنگ توام که خدا میداند.
خدا که هیچ کل جهان میدانند.
شوق دیدار تو...
تا این زمان خسته و پژمرده ولی زنده نگه ام داشته.
دلم هر لحظه تو را می خواهد،
آری تو را،
گاهی با خود می گویم دروغ است و نمی شود،
باز هم آوای درونم خبر آمدنت می دهد و با تو بودنم،
دلخوش به اینکه ی روزی در کنارم باشی ، قصه ی عشق بخوانیم در کنار هم،وبا هم بودن،...
فراوان دوستت دارم
اما عشق بی حد و مرز تو
آنقدر زیباست
که دوست داشتنت کافی نیست
دوست داشتن تو
جان می خواهد
بیا بمان که می خواهم
مشتاقانه برایت بمیرم
دلم با برق چشمت شد هوایی
ندارد دیگر از دامت رهایی
کجایی تا ببینی التهابم
خدایی مرُدم از داغ جدایی.
همچو عطاران که دل از جمله عالم برده اند
برده ای دانـی تو هم با خود دلم را وای دل؟!
گاهی عشق شبیه نسیمیست که بیصدا میوزد، بیاجازه وارد میشود، و بی آنکه بفهمی ، تمام وجودت را تسخیر میکند. تو همین نسیمی بودی !
- غسان کنفانی میگه :
«تو اما وارد رگهایم شدی، و همه چیز تمام شد...
و خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم.»
و...
منو بذاری لای رگهای قلبت…
اونجا که تپشهات شروع میشن، اونجا که هر نفس، ردّی از من تو خودش داره. بذار عشق من مثل خون تو بدنت بچرخه، برسه به چشمات، تا وقتی نگام میکنی، منو ببینی نه دنیا رو.
منو ببری تو عمق ریههات، جایی که نفست بوی منو...
بعد وداع،
آتش درونم،
می شکافد سنگ مرمر سیاه را
کز عشقت،در باطنم نهفته است...