پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آن صندلی خالی در کنارم آرامشی که با تو داشتم را به یاد می آورد گلی که برایت خریدم هنوز زنده است ولی تو رفته ای و اما لیوانی هنوز نزد من است تنها می نشینم و به سروده هایم فکر می کنم مانند اولین ترانه ای که برایت سرودم در دل ام، عشق به تو شکوفا شده بود اما حالا تنها با جرقه هایی از امید بمانده ام می آیی تا عطر تو را بنوشم اما من در دریای بی کنار تو غرق شده ام تلاش می کنم تا بوی تو را در هوای تاریک بیابم اما همه خاطراتم با ...
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس استیک صندلی برای نشستن کنار تو...
گفتی میز را بچین / می آیم / چقدر برف نشسته روی صندلی...
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی...
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است یک صندلی برای نشستن کنار تو......