پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
امردادی:می شود گفت، با صفای جانهر کجا، از سرور، بنیادی ست؟می شود با هوای دل، حس کردسینه سرشارِ آبِ آزادی ست؟کاش می شد؛ نمی شود؛ امّاوقتی احساسِ جانِ شورش زامملو است از، سرایشِ غم هابی قرار از، جفای بیدادی ستظلمِ بی حد، تمامِ دنیا راکرده تاراج و رفته از هر جاالتهابی که می سروده، ازحسّ نابی که محوِ فریادی ستاز رگِ خوابِ چشمه ی رویارفته نابِ جنونِ ناپیداخوابِ شیرینِ عاطفه، هر دمدر پیِ پلک های فرهادی سترفته...
شورِ رویای این زنِ تنها/ کاش چونان شقایقی زیبا/سرخ می ماند و با تبی گیرا/ می سرود از، دلی که مردادی ست/زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
دفترِ خاطره، کنون دارد/می نویسد: دلم جنون دارد/دخترِ عاطفه، اَمردادی ست/پس چرا مرده در غمِ شادی ست؟شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
بی تو مرداد فقطداغ دل خاطره هاست......
منم که غربت مرداد را وجب کردمشب نیامدنت را دوباره شب کردم...
عشقم ؛خندههایِ توست ...بخندبگذار مرداد را عاشقانه سر کنم...