پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو بر سیاه ِ تخته، سپید می نویسیشکوفه می تکانی، امید می نویسیدراین کلاس کوچک که پنجره ندارددریچه می گشایی، جدید می نویسیتو بااشاره خود چه راحت و صمیمیبرای قفل ذهنم، کلید می نویسیچه نور دلفروزی نوشته تو دارد!مگر برای خورشید رسید می نویسی؟همیشه دوستی را به حال می کشانیهمیشه دشمنی را بعید می نویسیشکوه ِ راستی را به سرو می نماییپیام خرمی را به بید می نویسیتو در شروع پاییز بهار می سراییبه روی سینه برف، نوید می نوی...
کلاس آفتابی دانش، آغوش می گشاید برای معلم کوچک و صمیمی اش.معلم، رنگ مهربانی در کلامش می ریزد تا ابتدای سخن «با نام زیبای دوست»، رنگ و بوی عشق بگیرد. آن گاه پروانه رنگی واژه اش از دهان روشن دانش آموزان پر می گیرد و طنین پرحرارت صدا بر گونه سرد تخته سیاه گل می کند....
مهر که می آید، پاییز آغاز می شود. برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند.در فضای کلاس ها تخته سیاه ها، چشم انتظارند تا دوباره سراپا پر شوند از عطر لبخندهای هم شاگردی ها. کلمات مهربان، بی تابند تا دستی کوچک، با مداد شوق، بر صفحه های سفید دفترهای چهل برگ، بنویسدشان...