متن واژه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات واژه
اسمِ تو، سرفصلِ واژه، واژه ی شعر دل است؛
مطلعِ شعرِ گروه این نااامِ پُر مَد کرده ام!
با تو اعضای گروهم، می شود، کامل فقط؛
با رباتِ دل، ورودِ غیرِ تو، سد کرده ام!
نقل کن از من که شعر
سر پناهِ واژه هاست
اسماعیل دلبری
-مادر!
چرا واژه ها باید
پشت میله های دفترم باشند؟
اصلاً سواد نخواستم ...
.
-پسرم!
سوال نکن!
پدرت منتظر است چیزی بنویسی
بنویس:
بابا نان !
بابا آب !
بابا کِی آزاد می شوی؟
«آرمان پرناک»
با واژه ها، با جوهر خودکار و با ذغال نرمِ مداد بر صفحه ی روزگار خواهم رقصید اما نه مثل قاصدک رها در باد...
مثل بلور های منجمدی که با وقار سطح پهناور دشت را می پوشانند و یا مثل دود یک سیگار که در خانه می پیچد و ردش...
و چه فرقی می کرد؛ واژه در چَشمِ تو باشد
یا؛ نگاهِ پنجره؟!
آن دَمی که؛ کوچه شعرِ بی کسی بود.
شیما رحمانی
تو را با ط دسته دار می نویسم.
همانند واژه پر شکوه طهران
بالاخره تفاوت فاحشی است
میان خاص وعام....
✍مهدیه باریکانی
واژه
شعر های دفتر ما را نخوان
بوی سوز و آه دارد واژه ام
خط به خط آتش بپا خواهد نمود
خصلتی جانکاه دارد واژه ام
من نمی دانم ولیکن گفته اند
بسکه خاطر خواه دارد واژه ام
شب نشینی زیر سقف آسمان
چلچراغ از ماه دارد واژه ام
عشق...
بگو در کدام سطح بایستم !
در مُعاشرت کدام رگ
که نور بپاشد بر اضطراب صورتم
و ذائقه پر شود
از طعم ژرف ترین بوسه،
وقتی بالا می رود نیم تو
از نیم شانه هایم
آنچنانکه نگاه غلیظت ،
شخم می زند افکارم را
ودر یک دگردیسی ،
مثل واژه...
واژه
شعر های دفتر ما را نخوان
بوی سوز و آه دارد واژه ام
خط به خط آتش بپا خواهد نمود
خصلتی جانکاه دارد واژه ام
من نمی دانم ولیکن گفته اند
بسکه خاطر خواه دارد واژه ام
شب نشینی زیر سقف آسمان
چلچراغ از ماه دارد واژه ام
عشق...
بسم الله الرحمن الرحیم
عُمری حدیث سایه و بارانِ واژه ام
جغرافیای دَرهَم و طوفانِ واژه ام
بر امتداد عمقِ معمّای بی کسی
تشییع سوت و کورِ خیابانِ واژه ام
شمّاطه ی دهانِ ملخ های هَرزه گرد
باور نکرده اند بیابانِ واژه ام
بی اختیار هق هق باور شکسته...
می بینی ؟
این نشانه ها؛
از سمت تو،
عبارتیست از نو
که خواب ِواژ ه های گداخته را بهم می زند
مریم گمار
می خوام با تو باشم
یه خونه ی قدیمی داشته باشیم
با یک حوض آبی که تو سیب می خری و
توش می ندازی
می خواهم چایی آلبالویی رنگی بریزم
موقع چایی خوردن ،دوتایی با هم صدای پرنده ها رو بشنویم
راستی خیلی دلم میخواد
خونمون، چند تا درخت انجیر...
شعرهایم
در تب چشم هایت می سوزند
و به امید آمدنت
غریبانه به راهت چشم دوخته اند
بیا جامه ی عشق را
بر تن واژه هایم کن
که نفس کشیدن
در هوای نگاهت
آرزوی شعرهای من است
مجید رفیع زاد
هر صبح
خوش رنگ ترین لباس عشق را
بر تن واژه های عریان می کنم
و به انتظار طلوع چشم هایت می نشینم
تا زیباترین سروده هایم را
از لحن نگاه تو بخوانم
مجید رفیع زاد