شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
سرود زندگیدر میان رنج و اَندوهِ زمانهاین سرود زندگی راتو چه زیبا می نوازی instagram.con/sohrabipoem...
در کنارتشاعرم من سائرم من حاضرم من در کنارتقاصرم من طاهرم من صابرم من در کنارتغمگسارم بیقرارم می گذارم دل کنارتاز کجایی دلربایی شادمانم در کنارت instagram.com/sohrabipoem...
رفتی چراعاشق شدی بی عشق من رفتی چرامن گشته ام یک بی وطن رفتی چراای باغ گل نسرین من در کهکشانبی یار خود شیرین سخن رفتی چرادر خاطرم هستی نظر ای یار جانبر عشق من دامن زدی رفتی چراتا نا کجاها رفته ای دلدار منآوای دل تا بیکران رفتی چرانرفته ای از خاطرم آهسته رانپروانه وار سوی چمن رفتی چراحسن سهرابی instagram.com/sohrabipoemتا آمدی من مرده ام...
یار منای یار من، دلدار مندر باز کن اشکم ببیناین ناله و اشکم ببیناندر میان باورماین چهره سردم ببینباید مرا پیدا کنیغمخانه را رسوا کنیاین عاشق دلخسته راهمچون گلی نوپا کنیحسن سهرابی Instagram.com/sohrabipoem...
کجایی عزیزمنشستم به خلوت کجایی عزیزمپناهم نبودی بلایی عزیزمچشیدم ز زهرت نگاهی ولی توجفایم نمودی خطایی عزیزم Instagram.com/sohrabipoem...
چون آمدیدر شعر من چون آمدی اشعار من زیبا شودچون می رسم هر جا به تو رفتار من زیبا شودمن از نگاری چون شما دارم به دل صد آرزورویا که می بافم ز تو افکار من زیبا شودحسن سهرابی Instagram.com/sohrabipoem...
آتش به جانآتش به جانِ من زدیشعله بر این خرمن زدیبا آنهمه مهر و وفابر جانِ من خنجر زدی حسن سهرابی...
با تودر خیالم با تو بودمدر دیارم با تو بودمدر میان خواب و رویاهر دو عالم با تو بودمحسن سهرابی Instagram.com/sohrabipoem...
گریه کردمهر زمانی،هرمکانی،زیر باران گریه کردمتشنه بودم،خسته بودم،با بهاران،گریه کردمدر میان اشک چشمان، همصدا با مرد میدانسر بدامن ،در بیابان ،همچو باران،گریه کردمحسن سهرابی Instagram.com/sohrabipoem...
بی من نروای ساربان،آرام جان،آهسته ران ،بی من نروای بهترین، ای نازنین،پیوسته ران بی من نروای جان جان ،ای دلستان ،با من بمان،بی من نروای همزبان،ای یار جان،در این جهان ،بی من نروحسن سهرابی Instagram.com/sohrabipoem...
یارم شدیای بی وفا یارم شدینامهربان جانم شدی.ای نازنین سالار منهمپای ایمانم شدیحسن سهرابی Instagram.com/sohrabipoem...
گرفتیاز جدایی تا تباهی آسمانم را گرفتیدر سرابی جان جانات ساربانم را گرفتیای نگارم بیقرارم در سرایم گر نباشیدلستانم گر نباشی آشیانم را گرفتیحسن سهرابی Instagram.com/sohrabipoem...
مرد میدانزیر باران، جام رندانبا دو چشم ماه رخشان.خانه ویران، دل گریزان، زیر بارانچشم گریانحال و روز مرد میداندر میان خوشه چیناناین چنین است ای عزیزان.آه از این افسون و میدانجنگ و خون و جان ارزانبی صدا با پهلواناندر میان این رقیباناینچنین است ای عزیزانسرنوشت مرد میدانحسن سهرابی Ibstagram.com/sohrabipoem...
جان داده اماز بس نبودی در برم ای همزبان جان داده اممن در زمین تنها شدم در آسمان جان داده امشیدای بی همدم شدم ای جان دل می خواهمتاندر میان کهکشچن در آشیان جان داده امدیوانه کرد عشقت مرا مجنون بی صاحب شدمناله کنم شیون کنم ای جاودان جان داده امچون با منی با من بمان ای گوهر شب تاب منعاشق کشی اما چرا من بی مکان جان داده امای عشق رویایی من شیرین من لیلی منچون حاله ای تنها شدم دردت به جان جان داده ام...
مرا از موجِ گیسویت ،پناهی نیست در این دریا، چه خوش باشددر این طوفان،من و آن موجِ گیسویت.........................حسن سهرابی...
اَز آنهمه بی مهری یاران منم ترسیدمَز همهمهٔ سردی باران منم ترسیدمبا آن همه اخلاص در این دار مکافاتاز محکمهٔ مخفی دوران منم ترسیدمحسن سهرابی...
شکوه موجِ دریا راببین در چشم ساحل هااگر در بین آن باشینه موج بینی نه دریا راحسن سهرابی...
با این همه جانی که بدادیم ز دستشهرمان بوی لجن می دهد اِنگار هنوز.حسن سهرابی...
ترانه عاشقیهردوتامون زندگی و سوزوندیمعاشقی و به آخرش رسوندیمچشامون و رو خوبیامون بستیماینجوری شد رؤیامون و شکستیمدستامون و از همدیگه بریدیمواسه اینه همیشه ناامیدیمدل به دل همدیگه ما نبستیماینجوری که ما تک و تنها هستیمبجز خطا از این وفا ندیدیماز عشقمون بجز جفا ندیدیمشاید واسه اینه که زود پریدیماز زندگی هامون خیری ندیدیم.حسن سهرابی...
بوسه های گرمنگاهت را به من بدوزدر سوز بیقرار این زمستان مرموز.که گرم است هنوزآن بوسه های دلسوزدر این خزان سرد و جانسوز.نگاهت را به من بدوز.حسن سهرابی...
چه خوش خیال بودیمکه کوی یار بودیمدر این فریب هستیدر انزجار بودیمما در زوال بودیمدر فکر یار بودیممیان رقص غمهادر انتظار بودیمما بیقرار بودیمچون جویبار بودیماندر خیال این دشتدر انفجار بودیمدر روزگار سختی ما در غبار بودیمیا در میان دورانما در گذار بودیمما در خیال بودیمما بیقرار بودیمما در خیال یارانبی اعتبار بودیم...
با این دلِ دلتنگ چه باید بکنمبا باطنی از سنگ چه باید بکنمبا اینهمه نیرنگ میانِ من و توبا این دل صد رنگ چه باید بکنم...
دلم چه دیوونه شدهعاشق میخونه شدهمیون بزم آدماتنها و بی خونه شدهبیا که عاشقت شدممحو دقایقت شدممیونِ دریای غماتاینطوری قایقت شدمبیا که شیدا شده دلعاشق و رسوا شده دلبرای دوست داشتنِ توبدجوری تنها شده دلشبام همش پُر از غمهدنیا برام جهنمهدنیای من بدون توپُر از سکوت و ماتمه...
کاش آدما با همدیگهیه خرده مهربون بودنتوی قفسِ زندگیواسه هم همزبون بودنکاش که محبت واسه مادیگه یه آرزو نبودکنارِ هم بودناموناینقده بی صفا نبودکاش خدا هم روی زمینیه خونه یا یه کلبه داشتواسهٔ هر آدمی اونجایی واسه همیشه داشت...
هوا بس سرد و بی روح استنفس چون مرگ و اندوه استمیان صبحِ آزادیدِلَمگِریان و مجروح استهمان زندانِ مفتوح است....
باران که می باردشهر پُر می شود از بوسه هاینیمه کاره اَبرها،که در شب وصالشانبی مهاباهم آغوش شدند،غافل از آنکه رعدبیرحمانه سلاخیشان خواهد کرد....
یک عمر در این دایره تکرار شدیمدر بازی زندگی گرفتار شدیمبا اینهمه تکرارِِ بازیِ مرگدر وادی بندگی چه هوشیار شدیم...
ای یار به یکباره مرا درد شدیدزدیده ز من چه دیدی و ترد شدیاز زیرکی ات به عمق جان فهمیدمنادیده بیامدی و همدرد شدی...
ای کاش دلِ ما اسیرِ نیرنگ نبودهمفکرِ گناه و فتنه و ننگ نبودبا اینهمه کشتار در عالمِ مادر فکرِ سلاح و جبهه و جنگ نبود...
دلم تنهای تن ها شد دوبارهشبیه مرغ مینا شد دوبارهدر این دریایِ مواجِ زمانهاسیرِ موج غمها شد دوباره...
ای کاش گِدا به پادشاهی نرسداین اهل خطا به جایگاهی نرسدبا این همه تزویر در خانه ماهیچ اَهرمنی به جایگاهی نرسدحسن سهرابی...
بی صدا مهر و وفا و بندگی ها در گذشتبی هوا مهر و وفای زندگی ها در گذشتلاجرم بر ما گذشت آنچه نباید می گذشتبی وداع عشق و صفای زندگی ها درگذشتsohrabipoemحسن سهرابی...
( بر ما گذشت آنچه نباید می گذشت)بیصدا عشق و وفا و بندگی از حد گذشتتا که بستم چشم خود یک لحظه یارمن گذشتبی دفاع عشق و وفا در زندگی شد سرگذشتحسن سهرابیSohrabipoem...
من از خشم هستی بلا دیده امکه از رنج و سختی شفا دیده امندارم شکایت ز دنیایِ دونمن از چشم خود هم جفا دیده امحسن سهرابی...
پُر کن از سوسن و سنبل همهٔ ذهنت راو تُهی کن همهٔ نفرت را،قلبتان را پُر از مهر خدایی بکنید.بگذار که تنهابِرَود تا ته آن ثانیه ها.دِلتان را بسپارید به باد.بسپارید به دستان خدا.بوی بهار در تن ثانیه ها پیچیده است،بگذار که ذهنت بِرَود تا ته آن رویاها.نو بهار است ،درآغوش بگیر و هم نوا کن همههستی را.و اینک(حسن سهرابی)فرا رسیدن نوروز را خدمت شما دوست عزیز شادباش گفته وسالی سرشار از عشق،محبت ،شاد...
چه دل انگیز است،شکوه بهاردر اندوه زمستانِ بیقراردر هیاهوی کلاغ ها و کفتارهای بی تبارشکوفه های سر برآورده از سوز خزاننشان از روییدن جوانه هاستزمان پریدن پروانه هاستفرمان دل بریدن از بهانه هاست.و چه دل انگیز است،دمیدن سرود عشقدر ساز هستی.خزانِ اندیشه ها خواهد رفت،تمام این حیله ها خواهد رفت،در میان همهمه کینه هاغبار از سینه ها خواهد رفت.زمان زمان گذشتن از تاریکی است.زمان نوشتن از آزادی است....
دانی که فرهاد چرا غمگین استاز این همه اخلاص چه دل چرکین استامروز که بینی دلش غمگین استاندر غم احساس آن شیرین است--------شاعر حسن سهرابی...
دِلَم اَندیشه را بی تاب می دیدتمام بیشه را در خواب می دیدمیان اینهمه فریاد مردابتبر بر ریشه را جذاب می دیدحسن سهرابی...
دانی که مرا طاقت بسیار نمانده استدر چهره من گریهٔ به اجبار نمانده استاندر پس آن چهرهٔ غمباردر حافظه ام چهرهٔ آن یار نمانده است...
در چشم تو از هوس هوایی باشدگمراهی و عشقِ بی وفایی باشداز آنچه شود سهم تو در راندن منتنهایی و درد بی شفایی باشد...
روزگار عجیب خُشکیده است ز بی مهری باران. مَشک آویخته شده بر در خانه تهی از آب است. ساقی تشنه لبان مست به مسجد به نماز است. همه دلخسته ز بی مهری هم...... همه تن ها،چه دلگیر ز تنهایی هم. در این همهمه و ظلم فراوان,هراسان همه آزرده ز تنهایی خویشیم. همه در بند، که نه، بنده حکام زمانیم و گرفتار مکانیم. ودر این سردی دوران و هجوم کلمات، گرفتارِ این قطره اشکم که چکیده ...
زیبای نا پیدای من بی گمان تو به غزلی ناگفته می مانی....که بر زبانهیچ شاعری جز من جاری نشده ای .ومن تنها شاعری هستم بی شعر،که تو را عاشقانه سروده ام.و غزلت یگانه ترین سروده هستی ام شد.حسن سهرابی...
ارتش چشمانت چه حماسه ای آفرید...با نگاهی آشنا..آنسان که اسیر کرد همه سپاه چشمانم...حسن سهرابی...
در دوردستها به دور از هیاهوی روزها و بزم ها و رزم ها..رقص گلها وبرگ ها و رنگ ها را به تماشا نشسته ام.همگی ناگزیر به تغییریم.ظهور نزدیک است....پادشاه فصلها(( پاییز)) چهره نمایان کرده است.حسن سهرابی...
پایان بی آغازی است وصلت عشق و مرگ،،،،،،،،درسرزمینی که مبلغانش جاودانگی و فرزانگیرا درروزی که نخواهد آمد به تو نوید می دهند.حسن سهرابی...
آرزویم این است جاناکه چُنان تیغِ فَلَکبَر زَنَد از ریشه تو راکه دِگَر رنگ خوشیهیچ نیایَد به دِلَت.حسن سهرابیsohrabipoem...
به دورانی که شیر دَربَند ودل چرکین زِ دستِ نامرادیهای دوران است.چه نا زیباست:کوکِ سازِ نامَردیبه دستِ کَرکس و کفتار.حسن سهرابیsohrabipoem...
در مثنویت شعر زدریا بنویسچکامه ای از((حاله))شیدا بنویسگَر مثنویت با دلِ ما همراه استفصلنامه ای از هجومِ غمها بنویسحسن سهرابیsohrabipoem...
سُخنها رَدِپای وَهلِ مرگ استکه دائم با دلِ من در نبرد استدلی خسته چُنین پیغام سَر دادکه مَرگ با جانِ من در جنگِ سرد استحسن سهرابیsohrabipoem...
ما را زِ جهانِ دیدنی ترساندندما را ز نظام مردمی ترساندندخوردند و بُردند همه هستی راما را زِ حرامِ گندمی ترساندندحسن سهرابیsohrabipoem...