نپوشان به خودت پیرآهن غم
رها کن ای دل من دامن غم
بخند و اینچنین باش و همیشه
رفیق شادی باش و دشمن غم...
تو شب بودی ، طلوعم را دریدی
جدایی را به چشمانم دمیدی
برای دیدن غم خوردن من
درون باغ افکارم دویدی...
حرقه ای
که به آتش
آبستن است
تاریکی را
زندگی ، نمی کند...
وَ مرگ
ناجی بازندگان است
آنان که می سوزندُ
می سازند....