و من؛ از دوده یِ خاکستر و آتش بودم
عشقِ تُو؛ پروازم داد
✍شیما رحمانی...
دستِ باران؛
شانه می زد گیسوانِ نازِ بید
بید لرزید،
عشق خندید،
...،
حادثه آمد پدید....
باران حسود بود
و
ایوان؛ کَم طاقت
اطلسی دِق مرگ شد...
من؛ نَه از شَرَرِ آتش
که از؛ شُرشُرِ باران سوختم...
تُو خودِ رویایِ عاشقانه ای
تُو طلوعِ بکرِ یک ترانه ای...