پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ما که رقصیدیم به هر سازی زدی ای روزگاردل به تو بستیم و آخر، دل شکستی روزگارخوب بودم پس چرا کاتب برایم غم نوشتکی روا باشد جوابم با بدی ای روزگارفارغ التحصیل دانشگاهِ درد و غصه امبهر شاگردت عجب سنگ تمامی روزگارگر برای دیگران مثل بهاران سبز سبزبهر من پاییزی و فصل خزانی روزگارمیکنم دلخوش به هر چیزی حسودی میکنیمثل رهزن میزنی بر خنده ام چنگ روزگارکاش میگفتی ز آزارم چه حاصل می شود؟وای عجب بی معرفت اهل جفایی روزگارچون ...
نیست امروز شکست دلم از چشم پرآبدایم این خانه خرابست ازین خانه خراب...
دل من ساکن یک شهر نفرین شده است و لبم به شرابی تشنه ی تشنه ترین شده استمن و دل در ته این شهر متروکه گُمیم ..و تن ام شهر مردگان مرده ترین شده است برسان فاتحه بر من که مباح است و ثواب که تمامی ی تکیه گاهم خونین شده است پشت کردی به من و شب شد و من خانه خراب لحظه هایم همه در خاطره ات تلخ ترین شده است...