سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خوشهخوشهبرزمین می ریزدموهای گندمی ات...
تو آخرین سرزمینی باقی مانده در جغرافیای آزادی تو آخرین وطنی هستی که از ترس و گرسنگی ایمنم میکند. تو واپسین خوشه و واپسین ماه واپسین کبوتر واپسین ابر. تو واپسین شکوفهای هستی که بوییده ام و واپسین کتابی که خواندهام آخرین واژ...
در حیاطشاخه های *ظهور*قد کشیده اندمادر می گویدبیا خوشه ها راله کنیم...
دلتنگیخوشه انگور سیاه استلگدکوبش کنلگدکوبش کنبگذار ساعتیسربسته بماندمستت می کند اندوه...
خوشه خوشه ی تنمقهقه ی وفا می زندبه عهد سر خرمنت...
دانه هایی از عشق کاشتم و خوشه هایی از غم برداشتمخیانت ، تکرار و رویش نفرت . . ....