سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نشسته امتنهادلتنگبی باور...شعر می خوانمشعر می سرایمتو را می بینم!.سکوت می کنمچشمانم را می بندم که از یادت رها شوم...تو را می بینم!.چشم می گشایمبه خاطراتم می اندیشم در خیالاتم پرسه میزنممی خواهم لحظه ای از تو رها شوم...باز تو را می بینم!.بر می خیزمبه آیینه نگاه می کنممی خواهم خودم را ببینممی خواهم خودم را بیابماما باز هم تو را می بینم !!.تو در من پنهان شده ای...تو در چشمهای مندر لبهای مندر شعره...
روح و جانم ! گرچه رفتی و با رفتنت مرا کُشتی ... امّا من هنوز هم امیدوارانه چشم انتظارِ آمدنت هستم زیرا بارها این را شنیده ام که می گویند: قاتل همیشه به محل جُرم، باز می گردد !!! به قلم شریفه محسنی ,شیدا,...