شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گفتم یه وقت با خودت نگفتی ما تو این سیاهیِ موهات غرق میشیمُ دیگم راه نجاتی واسمون باقی نمیمونه؟خندیدُ گفت خب منم همینو میخام دیگه، میخام هیچ راه نجاتی نداشته باشی ازمگفتم کجایِ کاری بابا خیلی وقته دیگه راهی نداریم به جز تو،انگاری همه شکلِ تو شدن،همه چیز شده تو،تو صورتِ آدما دنبال شکل توم،من خیلی وقته که دیگه از تو راه نجاتی ندارم جز آغوشت......
زنبوری تربیت میکنم و به باغ شما میفرستم برای نوشیدن از شهد آن گل که تو بوییده ایو چه درد شیرینیست مبتلا به نیشِ آغوشته به نفس های تو....مأوا مقدم زاد...
ترجیح من؛نمیدانم که من در ذهن و قلب تو چگونه ام، اما تو در من هر لحظه را به حیات مشغولی...صبح که روی صندلیِ جلوی آیینه ات مینشینی و شانه را روی تارهای سیاه روی سرت میکشی، من با نوای خوشِ ویالون گونه ی گیسوانت بیدار میشوم.عصرها قهوه دم میکنم و فنجانی دستت میدهم، دفترم را باز میکنم و فرشته ای را درحال نوشیدن قهوه وصف میکنم.میدانی؟ تو که کنارم باشی هم قهوه چیز دیگریست و هم شعر.توچاشنی شعرهای من شده ایشیرینی همراه با قهوه ام شده ایتو...
شک ندارم که تسخیر شده امتصرف شده ی چَشم و مطیعِ نگاهش شده امافسون و پریشون، گرفتارِ فرطِ چشمانش شده امتسلیم و سَلاسَتِ پندارش شده امرام شده ام، فرمان پذیرِ گفتارش شده امدلداده و دلباخته ی کردارش شده امغرقِ دریای ژرفِ خیالش شده امسودا شده ام، آوازِ شب هایش شده امپناهِ قلبم و مأوای عشقش شده اممن شک ندارم که عاشق شده ام...
دارم به اون مرحله میرسم که عقل و منطق و قلب و احساسم همگی باهم تسلیمِ وجودت میشن، اون مرحله ای که بدون هیچ فکری، بدونه هیچ ارزیابی و نتیجه گیری ای بی برو و برگشت هر چی تو میگی رو با دل و جونم میپذیرم. جایی که دیگه هیچ آدم دیگه ای برام معنا نداره. جایی که خودم هم گاهی برای خودم معنا ندارم. جایی که تمام من درحال پیروی از خواسته ها و گفته های توعه! حتی اگه اشتباه بگی.یه جاهایی دیگه حتی قلب و احساسم باهام میجنگه و از این همه تسلیم شدن خسته میشه....
تو مثل یک منظره ی زیبا میمانی از تماشایت سیر نمیشوم مثل اتفاق افتادن یک معجزه وقتی بسیار ناامیدمتو شبیه یک ضریح مقدسی که باید آن را بوسیدبرای من مثل هوا میمانی وقتی نفس میکشمریه هایم پر میشوند از تو ...
در طبیب خانه،طبیبی مرا از نظر گذراند.استتوسکوپ را،روی قسمتِ چت قفسه ی سینه ام قرار داد؛با خنده به تپش های نامنظم قلبم گوش سپرد.چشم هایم را وارسی کرد،دو انگشت اشاره و وسطی اش را، روی نبض شاهرگم نهاد.سری تکان داد و لب گشود:- تب داری؛ تو تب عشق داری! دوای تو نه منِ طبیب هستم و نه طبیب خانه، دوای تو معشوقی است که در چشمانت درحال قدم زدن و در قلبت درحال ساختن خانه ای برای خودش است....
من فوبیا دارم!فوبیا یک نوع واکنش ترس شدید، بیمارگونه و غیر منطقیه!و من به این بیماری مبتلا شدم.مبتلا به فوبیای نشنیدن صدای نفس هات، فوبیای لمس نکردن دست های مردونه ات، فوبیای نداشتن آغوش آرامش بخشت، مبتلا به فوبیای ندیدن چشمات...!♡...
تو گوشه دِنج هر کلامیکه عطر و بوی عشق میدهی تو همان شعر باران خورده ،با نَم ذرات اَشک را می مانیکه در کلام جاری شدیچه زیباست صدایت زدن، وجانم گُفتنتتو لَمس دِل اَنگیزی برای لَم دادن ،شانه های یک عصر پاییزی اَز پَس کوچه های اِحساس می آییجایی که آغوش جنس آرامش می بافدبَهانه کن ،هوای خوب بارانی راشاید ساعت ها حَرفمان بگیرد شاید این بار راز آشفتگی موها و دَرخشندگی چشمانت را، بدانم شاید هم ریتم تند قلبهایمان سخن بگویدد...
روزهایم را با چشمانت شروع میکنمهر ظهر غذای مورد علاقه ت را درست میکنمعصر برایت قهوه می آورم و با بوی قهوه و دستانت عاشقی می کنمبرایت بلند بلند شاملو می خوانم و بعد با یک موزیک خوب با تو می رقصمشبها... وای، شبها اما هیچ کاری از دستم بر نمی آیدتا صبح به سقف نگاه می کنمکاش این قاب عکس لعنتی ات حرف می زدتا شبها هم آرام با صدایت می خوابیدم ......
من و تو تنهاییم و دور از هم اما دو دنیا داریم که یکیست تو دنیای من و من دنیای تو با دوزبان و فرهنگ متفاوت اما زبان قلبمون یکیست زبان عشقه چیزی جز دوست داشتن بر زبون قلبمون جاری نیست ببین قلب با همین سواد دو کلمه ایشدوستت دارم چه چسابنده بند بند وجودمونو به هم عشق چیزیست که تمام معادلات زمان و مکان و تمام منطق ها رو در هم می امیزد من نمیدانم یا میدانم اما عصاره وجودی بشر خلاصه میشه تو یه کلمه بنام عشق...
برای ِتٌومُردن ْخطاست!باٰتو باٰیَد زندگی کَرد..حِیف اَست کِه فصل های ِزندگی ِراٰدرکُنارِتو ورق نزنم وبرایت بمیرم!اِلٰهی برایَم بمانی،براٰیت ْبماٰنم..♥👫🍷...
شانه زیاد استاما شانه ای که مرهم باشد راتو فقط صاحبی عشق مندست زیاد استاما دستی که سخاوتمند باشد راتو فقط صاحبی عشق مندل زیاد استاما دلی که مهربان و پاک باشد راتو فقط صاحبی عشق منوجان زیاد است اما جانی که جان من از او باشد راتو فقط صاحبی عشق منعاشقتم 𝑺𝒂𝒆𝒊𝒅𝒆𝒉 ❣...
بنام واژه های عشقسال ها آرزوی دیدن چشمان آبی رنگت بر دلم ماند و فرسوده شده، نمی دانم کجای این فراز و نشیب های زندگی را به حرف قلبم گوش نکردم و راهم اینگونه کج شد،اما من برای تو، برای چالی که گوشه ی، گونه هایت خودنمایی می کند، جانم را قربانی می کنم، حالا این سختی های رهگذر که چیزی نیست. محبوب من... مهم این ست که انتهایش به تو ختم شود. و با این خیال تک تک، واژه هایم عطر و بوی گلاب کاشان را به خود گرفته و حتی آن دستان مردانه ات،...
آرزو دارم آغوش باشیتا مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کنی بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،فقط نگاه باشد و نفس ،چونزندگی آنقدرها دوام نمی آورد ....
دست من نیست دوست داشتنت،خودت بگرد ببین...مهرت را کجای دلم انداخته ای!...
مینوسیم برای تو که بخوانی تا بدانی،دوست داشتنت برای من بی انتهاست....
سردم که می شود کافیست حریر نازک خیالت را دور تا دور خودم بپیچم؛ تا ابدیت گرم گرمم....
نمی دانم نامت را چه بگذارم. نازنین؟ تمام زندگی؟ دلیل نفس کشیدن؟ همه وجود؟ مخاطب خاص؟یا تنها عشقم… به هرنامی که باشی بدان تا ابد برایت جان می دهم....
مرا در آغوش بگیر...آنقدر محکم که تک تک ذرات بدنم،معنای واژه ی جدایی را از یاد ببرند.آنقدر عاشقانه که حسرت بخورند تمام کسانیکه در میانه ی راه ،دست از تلاش برداشته اند.آنقدر مردانه که مهر سکوت بر لب بزنند تمام آنهایی که مارا وصله ی ناجور میخواندند.مرا ببوسآنقدر گرم و تبدار که ذوب شود یخ روزهای سرد نبودت.آنقدر بدور از هوس،که همسر و همپا شدنت در لحظه لحظه اش جاری باشدآنقدر صمیمانه،که از نو بنا شوم در سنگر شانه هایت.تو باش.تو بمان......
آنقدر ذکرِ "دوست داشتنت" را خیرات میکنم تا مردم لحظه به لحظه برای دوامِ عشقمان صلوات بفرستند ...مگر نذری هم از این بهتر هست؟!...
من در این سال تو را بیشتر دوستت دارم.با شکوفه های بهار،عشق تو دوباره در دلم گل میدهد؛در تابستانش گرمای عشقمان ،مانند خورشید بر سایه ی زندگیمان پرتاب میشود.در پاییزش اولین بارش عشق، چترمان را خیس میکند ؛و در سرمای زمستانش حلقه ی دست هایمان قلب عاشق ما را گرم نگه میدارد....
سرم را به دیوار تڪیه دادم، جنین وار در خودم جمع شدم و مزه ی شورِ اشڪ هایی ڪه از یڪدیگر سبقت میگرفتند را نادیده گرفتم، با اندڪ جانی ڪه در بدنم مانده بود لب زدم : بازهم تو برنده ی بازی شدی، من هم مثل همیشه بهت باختم! اما این بار، قلبم رو، احساساتم رو، دین و ایمونم رو باختم! شاید این باختِ من، زیباترین باختِ تاریخ باشه!(= نویسنده : نگار عارف...
موضوع : زیباترین منظره ای ڪه تابه حال دیده اید را توصیف ڪنید!نوشتم : وقتی هرروز صبح با موهای ژولی پولی از خواب بیدار میشه و چشماش از زور خستگی ای ڪه هنوز دَر نشده باز نمیشن، صدایِ گرفته اش ڪه میگه به ڪدامین گناه؟ من هنوز خوابم میاد!، غرغرهایی ڪه زیر لب میڪنه و با همون چشم های بسته یه بوسه روی گونه ام میڪاره و تشڪر میڪنه ڪه برای دانشگاهش بیدارش ڪردم؛ زیباترین منظره ایه ڪه هر عاشقی میتونه توی ڪل عمرش ببینه!نویسنده : نگار عارف...
بهت گفتم چشمات وقتی گریه میکنی چقدر قشنگ میشه؟ "انگار دریا رو ببری کره ی ماه"اما مژه هات ،مثل یک دختر مو پریشون که رفته زیر بارون از موهاش اب میچکه...گریه ات انقدر دل بری بلده... خنده هات میخواد بامن چیکار کنه؟به#قلم_یاس...
تو همون آدمی هستی که سالیان سال تو رویاهای دخترونه خودم عاشقش بودم...همون آدمی که اگر یکی ازم سوال میکرد دوست داری مرد زندگیت چه شخصیتی داشته باشه تورو توصیف میکردم...اما الان خوشحالم که همون ادم و تو قلب خودم دارم، همون قدر نزدیک که میتونم دستاشو لمس کنم و تو چشمای زیباش خیره بشم...من کنار تو با خودم آشنا میشم...منی که پیش تو برام از همه دنیا آشنا تره...دخترونه های من کنار تو هیچوقت پایان نداره...عزیز ترینم، یار من، قلب من میخوام بدو...
تو پایان هر جستجوی منی. دستانم را بگیر بگذار گرمای دستانت عنایت گر عشق بی پایان باشد. اسمارحمانی(آیناجهانی)...
دوستت دارم، دوستت دارم، و باز هم دوستت دارم.در نهایت این دوستت دارم ها بی نهایت دوستت دارم.اسما رحمانی(آیناجهانی)...
صدای دوستت دارم تو بر زبان ضربان قلبت موسیقی معجزه اسای اسایش خاطر و ارامش قلب من است. ارسالی از حمید امیری تقدیم به عشقم فاطمه...
میخواهم تمام بهانه ها را جمع کنم و همه ی آنها را یکجا سرِ تو خالی کنم...!بعد جوری اسمت را صدا کنم که تا به حالهیچکس صدایت نکرده باشد...یک جور خاص...جوری که تمام دغدغه هایت را از یاد ببری و همه ی حواست، پرتِ آهنگ صدای من شود...!می دانی...تمامِ بهانه ها ارزش این را دارند که بتوانم تو را مالِ خودم کنم...! ستاره ح...
دلم یک فقره دیوانه میخواهد،که بیاید و باهم برویم سراغ تمام دیوانگی هایِ دنیا!سوار ماشین ساده اش بشوم و تمام دوربین های کنترل سرعت شهر مارا ثبت کنند..که آدرنالین از گونه هایم بیرون بپاشد..ک بوسه اش بر روی گونه هایم دیوانه ترم کند..برویم تا بلندترین نقطه ی شهر و دستهای همدیگر را فشار دهیم و بلند جیغ بکشیم که تمام عالم ببینندمان!..چشم هایمان را بر روی یکدیگر بازکنیم و باهم با عمق عمیقِ چشم هایمان حرف بزنیم...که بنشینیم و تمام شعرهای جهان...
وقتی هست کنارش لبخند میزنمصفحات چت مان پر از خنده های از ته دل است..نمی دانم چه خواهم کرد با نبودنش...به صفحات خالی از بودنش که فکر می کنم...این سو که تنها هستم اشک می ریزم ...گاهی ادما دنبال یه نفر هستند که باهاش اروم بشن....تو همونی هستی که وسط همه ی ناراحتی هام اومدی...از وقتی اومدی تموم ارامش دنیا توی قلبم ساکن شدنمی دونم از کجا اومدی؟؟یا بودی و من نمیدیدمت...تموم مهربونی های دنیا توی قلبت بود...عزیز ترینم میدونی که چقدر دوستت دارم......
آغوشت را باز کنبرایت پاییز آورده ام!میخواهم انارهای نوبرانه اش رادانه دانه بکارم در وجودتزیر برگ ریزان نگاهشبرقصانم تنت راو جامه ای بدوزم برایتاز جنس باران!نترس جانمتو فقطکمی نزدیک تر شومن قول می دهم امسالغروب های بارانی و دلگیر رااز تقویم جمعه های پاییزی خط بزنم!....
از بس که دوستت دارم...فکر می کنم...دیگر هیچ دوست داشتنی...همرنگِ دوست داشتن هایِ من نیستتو معنیِ تمامِ رنگ های دنیایی......
حواسم پرت زیبایی ت شد!منِ دست و پا چلفت یینصف بیشتر شعرم را ریختم زمین!فقط ماند…یک دوستت دارم ساده !...
تا دیروز فکر می کردمتمام قله های جهان رامی توانم فتح کنم ،اماتازه امروز فهمیدم چه نفس گیر استبالا رفتن از پله های خانه ایکه تو در آن نباشی...S♡M...
کوچه پس کوچه های قلبتچه جای امنی برای قدم های من استدوست داشتنت زیباست،عشقت پر از امنیتو خواستنت پر از لطافت است،داشتن تو ایمانم را قویو خدا را با تمام وجود حس کردن است،حالا با این همه خوبیچرا من تو را نخواهم؟میخواهمت جان دلم با همه ی وجودم با تمام قلبم…...
نام زیبای تو را در کتیبه ای از جنس عاطفه حک خواهم کردو عکس قشنگت را در قابی از جنس عشق می گذارمتا همه بدانند تو ملکه ی جان من و فاتح قلبم هستی...
تو نهایتِ عشقینهایتِ دوست داشتنو در لابلای این بی نهایت هاچقدر خوشبختمکه تو سهم قلب منیبی نهایت دوستت دارم و تا بی نهایت عاشقت هستم...
نمی دانم چه رازی ستیا تو یک اعجوبه هستییا من بیش از حد عاشقتولی می دانم هر فصلی که باشدهرجایی که باشدگرم باشد یا سرد، برف باشد یا بارانتو که باشیبرای خوشبخت بودنم کافی ست …...
و عشقاین اتفاق دل انگیزنجات دهنده ی دل های ماست.به همین حس زیبای بر انگیخته از وجودش قسم:)...
به او گفتم صدایم کن اسمم رو صدا کن تا بگویم جانم گفت این همه آدم صدایت میکنند من یک نفر نامت را نبرم ک چیزی نمیشود ولی او نمی دانست ک حاضرم همه را در ازای صدا کردن او نادیده بگیرم شاید نمی فهمید ک وقتی نامم بر زبانش می آید هزاران بار با خودم میگویم من هرگز نمیدانستم نامم این قدر زبیاست وقتی از زبان تو جاری میشود و با صدای مردانه ات هم آمیخته میشود دلبررر😍...
فرشته منزندگی منتمام دنیای من!همیشه با من بمانتو تنها زن زندگی من هستیو من عاشقانه می پرستمت!قلب من تنها برای تو می سوزدمهم نیست چه اتفاقی بیفتدتو برایم تک هستی وو تو کسی هستی که می خواهم با او تا ابد زندگی کنممن همانند زمین هستم و تو خورشید زندگی ام!دوستت دارم...
آسمان را نیاز نمیدانم دیگر به هوا هم احتیاج ندارمتو خودت مثل هوامثل نورمثل آسمانروی تمام لحظه هایم گسترانیده ایی......
تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنمچون تو پاک هستیمی توانم تو را خط خطی کنمکه آن وقت در زندان خط هایمبرای همیشه ماندگار میشویو وقتی که نیستیبی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم......
...چرا مرا بند نمی کنی به خودت؟من بند شدن می خواهممن مالِ کسی شدن می خواهم...تو می دانی مالِ کسی شدن یعنی چه؟یعنی کسی هست که همیشه نگران از دست دادنت است،یعنی تو تعلق داری به کسییعنی نشانی داریو هر وقت که گم شوی کسی هست که بگردد به دنبالت ، حوالی آن نشانی...چرا مرا مال خودت نمی کنی؟دستهایم منتظر استچشم هایم دو دو میزندشانه هایم سردش می شوددلم هی شور می زندو پاهایم بیقرارو خاطراتت در پی هم، قطار...بیا این بندمرا ب...
یک روز هم یکی میاید کهمرا برای خودم بخواهد که قِلِقَم را بلد باشد و به من فرصت عاشقی کردن بدهد ...کسی که با رفتنش مرا از خیابانها بیزار نکند.یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلبهایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد...من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشمهایش بسوزندو من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من...که برایِ همه همان مغرور دوست نداشتنی باشد ...
تو مثل کمپرس سرد روی کبودی های دستی،یه چیزی شبیهِ بغل محکم بین یه عالمه خستگی.همون قدر قشنگ و دل چسبی، همون قدر پناه.با داشتنِ تو می شه قشنگ ترین لبخندِ روی لب رو داشت. تو با همه ی این آدمای خسته کننده فرق داری. تو امیدی، حال ِ خوبی. تو مثل پتویی وسط زمستون.تو یه قابِ عکسی روی میز کارم، که دوست دارم همیشه نگاهت کنم. باش، این روزا باش، همیشه باش.تو فقط باش....
از تمام دنیا،یک من هستم و یک تو اما قشنگترین جمع دنیا را با هم داریمجمعی که به اضافه ی تو منهای تمام آدمهاست من از تمام دنیا،تنها تو را دارم...
همیشه بهم میگفتن یه روزی یه جایی یه شخصی وارد زندگیت میشه که بند به بند وجودت اونو دیوانه وار میپرسته... ولی باورش برام سخت بود، یعنی تا قبل از اینکه وارد زندگیم بشی باورش سخت بود!آخه کی باورش میشد من، یه آدم مغرور و از خود راضی، یه روز معتاد خنده های یه شخص بشم؟میدونی، این روزا همه تو رو معجزه ای امید بخش، برای زندگیم میدونن.یعنی از وقتی وارد قلبم شدی، حالم خوبه.از وقتی که بهت فکر میکنم، حالم خوبه.از وقتی که میخندی،حالم خوبه......